پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 25 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

عزیزمن گل من تولدت مبارک....

بازم شادی و بوسه،گلای سرخ و میخک.....میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی بدنیا.....وجود پاکت اومد توجمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تواین ماه و تو این روز......از آسمون فرستاد خدا ی ماه زیبا یک کیک خیلی خوش طعم با چندتا شمع روشن......یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی ک هزار سال همین جشنو بگیریم......بخاطر وجودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی....با ی گریه ساده بدنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرندس....رو قلبا پر عشقه رو لبها گل خندس تا تو هستی و چشمات بهونس واسه خوندن....همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیارو اورد....ستاره رو سرت ریخت تورو تا آسم...
29 آذر 1392

بدون عنوان

وااااى از دست اين سيستم ما ک کلا مشکل بهم زده.فکر نکنم ديگه درست بشه.بايد ى فکر اساسى براش بکنم.حتى روز تولد پسرکم هم نتونستم براش پست بذارم.اينترنتمون هم تموم شده و ,,,,, الان با موبايلم اومدم و با زحمت زياد کلى مطلب نوشتم ي دفعه همش پريد.خيلى کلافه شدم ديگه. دوستاى گلم ممنونم از نظرات قشنگتون .من به اجبار دوباره ميرم تا مشکل سيستممون درست بشه و دوباره برگردم.اگه نشد اصلا يکى ديگه ميخرم ...
29 آذر 1392

تعدادی از عکسهای چهار ماه گذشته

تا میخواهیم ازت عکس بگیریم ناز عکس میشی.... ادامه در بقیه مطلب... بقیه عکسها در ادامه مطلب چند روز گذشته اراک: توی عکس پایین از مار چوبی ترسیدی... عکس کیک خرسی که بابایی برات خرید ................................................................................................................ یک سری از عکسهای چند ماه گذشته   ...
18 آبان 1392

پیشرفت های گفتاری و رفتاری 2 سالگی

عسلک الان خوابی و من فرصت کردم تا اتفاقات چند ماهی که نبودم و تعدادی از عکسهاتو توی وبلاگت گذاشتم.و توی این پست میخوام از حرف زدنهات و کارهای جدیدت بنویسم.از اینکه جدیدا هر حرفی رو که میشنوی سریع تکرار میکنی و جمله های کوتاه میگی و اینک ادامه ماجرا.... کلمات از زبان محمد: پاستیل: پاستیخ مامان: مامانو بابا فرهاد: بابازوت تلفن و موبایل: ادو سنام خوبی؟   بعبارتی: الو سلام خوبی مداد و خودکار: توتو نگار: گاگار مهتا: پتا اشپرخانه: آزونه گوشواره:گوزوواره گردنبند: گدنبند النگو: اگگو جارو برقی: سی یو برقی...... جارودستی: سی یو دستی کلید و پریز:خاموش/روشن کشمش: ممش نخودچ...
18 آبان 1392

سلامی دوباره

من برگشتم بعد از ٤ ماه.تازه کامپیوتر رو تعمیر کردیم   .توی این ٤ ماه پسری حسابی بزرگ شده و تا یک ماه دیگه دوسالش تموم میشه.کلی شیرین زبون شده و هر حرفی رو بلافاصله تکرار میکنه.جملات کوتاه میگه.و یه وروجک تمام عیار و شیطون شده.خیلی ناراحتم بابت اینکه تو این مدت نتونستم براش بنویسم.فکر کنم تو ی فرصت مناسب همه اتفاقات رو بصورت خلاصه براش بنویسم.عکس بالا هم حدودا دو هفته پیش هست که پسری دخمل شده......فعلا...بای "دوستت دارم " را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام   این گل سرخ من است. دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن! که فشانی بر دوست، راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست! &nb...
9 آبان 1392

بازی وبلاگی

ممنونم از مامان حسنا جونم که لطف کردن و ما رو انتخاب کردن تادربازی وبلاگی شرکت کنیم. بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از مرگ عزیزانم و خودم اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟ به خونه همه آشناها میرفتم تا ببینم پشت سر من چی میگن اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ سلامت عزیزانم از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟ چون متولد سال اسب هستم.اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ گربه_سگ در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ دلمه.کوفته.و....از این قبیل اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ فریادزدن که از این بابت ناراحتم با /مرغ/دریا/ا...
6 تير 1392

بازی وبلاگی

ممنونم از سمانه جان دوست خوبم که من و به این بازی دعوت کردن: اگر ماهی از سال بودم: آذر اگر روزی از هفته بودم: چهارشنبه اگر عدد بودم: 9    اگر نوشیدنی بودم: شربت بیدمشک اگر ثواب بودم: کمک به فقرا اگر درخت بودم: بید مجنون اگر میوه بودم: لیمو شیرین اگر گل بودم: گل رز اگرآب و هوا بودم: ابری با نم نم باران اگر رنگ بودم: سفید اگر صدا بودم: صدای حرکت قطار اگر پرنده بودم: بلبل اگر فعل بودم: داشتن اگر ساز بودم: نی اگر عضوی از بدن بودم: قلب اگر بخشی از طبیعت بودم: آسمان اگر یک حس بودم: آرامش دوست دارم همه دوستانی که به وبلاگم سر میزنن و به من و پسرم محبت دارند رو ب...
6 تير 1392

عروسی عمه هما+اثاث کشی بابایی

**٣تیر مصادف با ولادت امام زمان بالاخره عروسی عمه هما هم به خوبی و خوشی برگزار شد. عشق مانند رودخانه است به هر مانعی که بر خورد راه خود را باز میکند. برایتان زندگی عاشقانه  ای آرزو میکنم. پیوندتان مبارک **پسرکم هم برای اولین بار همراه بابا فرهاد و بابایی و علی و مامان به آرایشگاه رفت و با جیغ و گریه و دادو ترس کمی موهاشو کوتاه و منظم کرد.و جالب بود که وقتی بابایی(بابای من) بعد از محمد روی صندلی آرایشگاه نشست تا موهاشو کوتاه کنه.محمد برای بابایی اش هم غصه میخورد و گریه میکرد و میگفت:بابایییییییییییییییی (حتما توی دلش میگفته همون بلایی که سر من اوردن حالا دارن سر بابایی میارن ).البته قبلا خودم...
6 تير 1392

تاب بازی(هباااااااا)

جدیدترین مشکل ما با پسری در حال حاضر مربوط میشه به علاقه شدید محمدجان به تاب بازی که خودش(هبا)میگه. هبا یعنی:محمد با تاب هوا میره. به محض اینکه از خونه خارج میشیم پسرم از واژه هبا استفاده میکنه تا برسیم خونه.از جلوی هر فضای سبزی که رد میشیم.با ذوق خاصی میگه:هبا و اگه از جلوی هبا رد بشیم گریه میکنه که بیا و ببین. اگر هم که بایستیم تا اقا هبا بازی بکنه:امکان داره که قسمت جلوی تاب رو بالا بده و خودشو پرت کنه پایین ...یا در بعضی مواقع دوست داره تاب رو از جای اصلیش در بیاره...بعضی وقتها هم روی تاب لم میده و خیال پیاده شدن نداره....در اول کار هم که صف و نوبت و ...براش معنی نداره و با زور و گریه نی نی قبلی باید پیاده شه تا محمد...
30 خرداد 1392