عروسی عمه هما+اثاث کشی بابایی
**٣تیر مصادف با ولادت امام زمان بالاخره عروسی عمه هما هم به خوبی و خوشی برگزار شد.
عشق مانند رودخانه است به هر مانعی که بر خورد راه خود را باز میکند.
برایتان زندگی عاشقانه ای آرزو میکنم.
پیوندتان مبارک
**پسرکم هم برای اولین بار همراه بابا فرهاد و بابایی و علی و مامان به آرایشگاه رفت و با جیغ و گریه و دادو ترس کمی موهاشو کوتاه و منظم کرد.و جالب بود که وقتی بابایی(بابای من) بعد از محمد روی صندلی آرایشگاه نشست تا موهاشو کوتاه کنه.محمد برای بابایی اش هم غصه میخورد و گریه میکرد و میگفت:بابایییییییییییییییی(حتما توی دلش میگفته همون بلایی که سر من اوردن حالا دارن سر بابایی میارن).البته قبلا خودم سه/چهاربار جلوی موهاشو کوتاه کرده بودم.
**3تیر تولد مامانی هم بود که همینجا تولدش رو تبریک میگم و بابت تمام زحمتهایی که برای من و پسرکم کشیده ازش تشکر میکنم.
از تو مهربان بابت تمام اذیت هایی بچگی معذرت میخواهم امیدوارم قلبت هیچگاه از من گله مند نباشد.تا من همیشه خوشبخت باشم.
میدانم که زیباترین و پاکترین قلب را داری..و من هنوز نتوانستم ذره ای عین تو با گذشت باشم
عاشقت هستم! تولدت مبارک!مادرم...
**روز عروسی آتلیه هم رفتیم و از گل پسری عکس انداختیم که به محض اماده شدن توی وبلاگ میذارم.
فردا صبح مامانی و بابایی و دایی علی اثاث کشی میکنن و از قم به شهر اراک میرن.چون برای تاسیس کارخونه بابایی توی قم مجوز ندادن .محمدم نمیدونم با این وابستگی تو به بابایی چکار کنم؟صبحها از خواب که بلند میشی میگی:عباس تا شب که میخوابی.
ا امیدوارم هر کجا که هستن خوب و خوش و سلامت باشن.و ما هم تند تند بریم پیششون و بهشون سر بزنیم.
مادر و پدر عزیزم دوستتون دارم.همیشه پاینده باشید.
6/تیر/1392