پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

در این مدت که نبودیم

1392/3/5 0:45
نویسنده : fariba
560 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی و شرمنده بابت تاخیر.

49.gifچند روزی هست که سیستم درست شده ولی به خاطر کلاس زبانی که میرفتم نتونستم آپ کنم.چون وقتی محمدم میخوابید مجبور بودم درسامو بخونم.امروز هم آخرین روز کلاس بودو کلاسم تموم شد.توی این مدت مامانم محمد رو نگه میداشت تا من کلاس برم ولی به خاطر اینکه پسر ما کنترل تلویزیون رو توی شیشه تلویزیون پرتاب کردن و باعث خط افتادن ال سی دی شدن و همچنین خراب کردن میز تلویزیون و اذیتهای مداوم.... .مادرم از نگه داری ایشون انصراف دادن و منم مجبور شدم دوباره دور کلاس رو خط بکشم و به بچه داری ادامه بدم.

خبربعدی که یک خبر بد هم هست مربوط میشه به عروسی عمه هما که قرار بود 2 خرداد شب ولادت امام علی(ع)برگزار بشه.حتی کارتهای مراسم رو هم پخش کرده بودند که دو سه روز مونده به عروسی عمه داماد فوت میکنه مراسم عروسی کنسل میشه.دلم خیلی براشون سوخت.ایشالا بعد از چهلم یه مراسم خیلی خیلی با شکوه داشته باشن.

477.gifخبر بعد:جراحی دوتا دندون عقل مامان که از ترس نزدیک بود سکته کنه....استرسو بعد از جراحی هم وحشتناک درد داشت که پسرکم چندبار محکم به دهنم زد و من از درد کلی به خودم پیچیدم.

klok-7.gifعلاقه شدید پسری به ساعت که(عت)تلفظ میکنن و همه جوره ساعتی رو تشخیص میدن:مچی.دیواری.رومیزی.ساعتی که قبل از اخبار توی تلویزیون نشون میدن و....

Caillouو باز هم شیطنتهای پسمل گلم:باز کردن کابینتها و بیرون ریختن تمام وسایل.علاقه به خراب کردن هر وسیله مهم.پرتاب کنترل و موبایل و تلفن و .... و در اوردن باطریهای انها به نشانه پیروزی. پرتاب کردن وسایل به شیشه بوفه و تلویزیون.ایستادن روی دسته مبل و تمرین پرش وتکا دادن محکم تلویزیون و ویترینهای کوچیک کناریش و انجام هر کار خلاف دیگه.......

Caillou al telefonoدر حرف زدن پیشرفت خوبی داشته و کلمات زیادی رو تلفظ میکنه.با کلمات و حرکاتش کاملا منظور خودشو میرسونه.از کلمه::ترس::زیاد استفاده میکنه و به وسایل خطرناک.زخمها.وسایلی که صدا دارند .کثیفی و تاریکی و......ترس میگه.چند شب هم از خوابیدن توی تختش میترسید که فعلا دوباره کنار من میخوابه.

ممنونم از همه دوستان خوبم که توی این مدت به وبلاگمون اومدن و برامون نظر گذاشتن.دوستون داریم....0290.gif0291.gif1193378111-846.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان مهدیار
5 خرداد 92 1:58
سلام فریبا جووووون

خدارو شکر که سیستم درست شد

فریبا جون کاملا تو غضیه تلویزیون درکت میکنم چون مهدیار منم خیلی دوروور تلویزیون مامانم اینا میپلکه

چندبار چنان محکم تکونش داد که نزدیک بود بیفته

امان از درد دندون خدا نصیب هیچکس نکنه
ایشاله بهترید که؟

و از همه مهمتر شیرین کاریای فرشته کوچولومونه
فقط میتونم بگم ای جاااااااااااااااان


شاپرکم آفرین که روز به روز بیشتر کلمه یاد میگیری

عاشقتیییییییییییییم


بووووووووووووووووووووووووووس برای شما و گل پسرت.دوستون داریم
مامی کوروش
5 خرداد 92 8:00
ای واییی این شکلک های کایلو رو از کجا آوردی ؟ کوروش عاشق این پسره کچله !
ماشا... به اقا پسرت فریبا جون چه کرده با مامانت که اون بنده خدا منصرف شده از نگهداری اش ( ماشا... )
بذار پیشت بخوابه وقتی خوابش برد ببر تو اتاقش . اگرم شب بیدار شد برو پیشش و بمون تا بخوابه تا اطمینان کنه به اتقاش . یک کم سخته ولی از رفتن دست و پا تو چشم ادم بهتره !


اره واقعا.موافقم!‏
مامان دانیال
5 خرداد 92 8:19
سلام گلم چه خوب شد که بلاخره اومدید دلمون تنگولیده بود واستون یه عالمه الهی فدای محمد بشم که اینقد بامزه حرف میزنه جااااااااااااااانم خاله قربونت برهفریبا جون آی گفتی که منم تو ماه قبل دندونمو جراحی کردم خیلی بده آدم کلافه میشه ولی بعد از 2-3روز خوبه خوب میشه ایشالا بهتر بشی گلم محمد حسین جونو به جای من ببوس عکساشم بذار من منتظرم


اره عزیزم زود خوب میشه ولی با کتک هایی ک از پسرم خوردم.دوباره از اول دردش شروع میشد.ههههه
مامان یاسمن ومحمد پارسا
5 خرداد 92 9:31
فدای این پسر شیطون بشم من با شیطونیاش
وای بمیرم چی کشیدی از درد دندون خوشگلم تو ترس و میگی و از این کارای وحشتناک می کنی دوست دارم نازنینم


خاله جونی.بوسس.
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 10:58
اول از همه تبریک میگم که دوباره برگشتید دلمون تنگیده بود حســـــــــــــــابی


ممنونم عزیزم از این همه توجه.
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 10:58
دوم اینکه چقدر بد که نتونستی زبانتو ادامه بدی از دست این پسر شیطون بلا
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 10:59
سوم اینکه چقدر اون عمع هما بیچاره بد شانسه خیلی ناراحت شدم بیچاره اشکالی نداره ایشالا عروسیشون باشکوه تر از قبل که میخواست برگزار بشه
بشه


ایشالا .
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 11:00
چهارم اینکه یه چیزایی شنیدم و خوندمدندونت رو جراحی کردی؟؟؟؟؟
چرا؟؟؟؟
الان چطوری؟؟؟خوبی؟؟؟؟دوباره از دست این محمد حسین شیطون خاله


الان کاملا خوب شدم.دو هفته میگذره.بوس
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 11:02
پنجم اینکه برای محمد جون که قشنگ ساعت ها رو میشناسه و دامنه لغاتش بیشتر شده دوست دالــــــــــــــممممممم
مامان مهدیس و ملیسا
5 خرداد 92 11:03
بلاخره در آخر این که مامانی پسره و شیطون باید تحمل کنی این عخش خاله رو بذار عسیسم هرچی دلش میخواد پرت کنه در آخر موفق باشید دوستون دارممم


ما بیشتر...
مامان حسنا
5 خرداد 92 11:15
سلام فریبا جون خدارو شکر ک اومدی.. کلی دلم واستون تنگ شده بود.. وای ک دندونت و جراحی کردی؟منم یکیشو جراحی کردم تا چند روز درد داشتم ولی وحشتناک نبود ولی خیلی میترسم از دندون پزشکی راستی بیچاره خواهرشوهرت کلی ذوق داشته واسه عروسی شون ولی... قربون محمد حسینم برم ک معلومه کلی شیطون شده جیگرشو بخورم کلی دلم تنــــــــــــــگ شده بود فریبا جون خیلی دوستتون دارم
مامان حسنا
5 خرداد 92 11:16
سلام فریبا جون خدارو شکر ک اومدی..
کلی دلم واستون تنگ شده بود..
وای ک دندونت و جراحی کردی؟منم یکیشو جراحی کردم تا چند روز درد داشتم ولی وحشتناک نبود ولی خیلی میترسم از دندون پزشکی
راستی بیچاره خواهرشوهرت کلی ذوق داشته واسه عروسی شون ولی...
قربون محمد حسینم برم ک معلومه کلی شیطون شده جیگرشو بخورم کلی دلم تنــــــــــــــگ شده بود
فریبا جون خیلی دوستتون دارم


ماشالا دخترت حسابی خانوم شده ها.
مامان طاها
5 خرداد 92 11:47
ای وای من یعنی سه چهار ماه دیگه این شیطنتها در انتظار منم هست خدا بدادم برسه.
هییییییییییی که مامانا باید برااین پسرها از همه چی بگذریم. منم از کلاس زبانم بازم زدم.
آآآآآآآفرین گل پسری که اینقدر پیشرفت داشتی


اره عزیزم.با این بچه ها باید حسابی از خودمون بگذریم.
مامی مهتا
5 خرداد 92 16:31
به به بالاخره اومدی ما که خیلی منتظرت بودیم ...پس این پسمل ما حسااابی شیطون شده ای جاااانم
از دست این وروجکها که مامنهاشون مجبور میشن ترک تحصیل کنن با هم همدردیم


وای....شما هم!‏
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
6 خرداد 92 20:15
سلام عزیزم منم مثل شما حسابی سرم شلوغه به سختی میتونم بیام نت دیگه مادر بودن همینه دیگه خدا قوت برای زبان هم وقت هست نگران نباش محمد حسین جان از همه چی مهم تره خدا حفظش کنه باور میکنی اگه بگم منم سه تا دندان باید درست کنم ولی وقت ندارم
شیدا مامان الینا
8 خرداد 92 23:40
سلام فریبا جون چه خوب شد که آمدی دلمون خیلی برات تنگ شده بود . این طور که معلومه این پسره قند عسله حسابی شیطون شده اما کو تا برسه به دخمل ما باورت میشه سه روز پیش تلویزیون اتاق نشیمن رو انداخت زمین و خورد خاکشیر کرد انقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم دعواش کنم . ناراحت کلاس زبانت هم نباش تا چشم به هم بزنی محمد حسین خان یه کم بزرگتر میشه و میتونی ادامه بدی فعلا از شیرین کاریهاش لذت ببر که دیگه تکرار نمیشه


وای نگو توروخدا فکر میکردم بزرگترشه بهتر میشه
مامان ستیا نفس
10 خرداد 92 16:54
خوشحالم که برگشتید دلم واسه محمدجون تنگ شده بود