ما برگشتیم
سلام به پسر عزیزم که با وجودش گرمابخش زندگیم شده.
عزیز مامان ما٢٨ فروردین چهارشنبه حدودا ساعت٣ بعد از ظهربه سمت مشهد حرکت کردیم و شب رو بابلسر خوابیدیم وپنجشنبه صبح از بابلسر به طرف مشهد رفتیم و شب به مشهد رسیدیم و یکشنبه ساعت ٤(ساعت ٤صبح دوشنبه)به خونه برگشتیم.
سفر فوق العاده ای بود و به هممون حسابی خوش گذشت.فقط بابایی از دست شما در امون نبود چون تا از ماشین پیاده میشدیم میرفتی بغل بابایی و پیش هیچ کس نمیرفتی!!!(مثلا من و فرهاد مامان باباتیم).
**فقط پسرک من از اولین شب سفر تب کردی و نذاشتی مامان تا صبح بخوابه و خدارو شکر صبح سرحال بودی اثری از تب تو وجودت نبود.ولی دوباره شب بعد و شب بعدو... کلا هر شب توی سفر تب داشتی و روزها حالت فوق العاده خوب بود.که توی مشهد دکتر هم بردمت و یه شربت و استامینوفن داد که تاثیر چندانی نداشت.وقتی برگشتیم خونه شما اصلا تب نداشتی تا دوشنبه شب که دونه های ریز قرمز رنگ روی بدنت پیدا شد و چون تب نداشتی و دکترت نبود تا چهارشنبه صبر کردم و بعد که دکتر رفتیم گفت: یه ویروسی(با ی اسم عجیب)بوده که گرفتی و خدا رو شکر تموم شده.گفت ویروسش چیز مهمی نیست و هیچ دارویی نداره.
**طبق معمول از سفر برگشتیم و شما کلی هوشیارتر و بازیگوش تر شدی.قربونت برم که توی شمال از بس هوا خوب و مطبوع بود دهنتو باز میکردی و نفس عمیق میکشیدی.از اون موقع تا بهت میگم نفس عمیق بکش یا هوا بخور:دهنتو باز میکنی و نفس میکشی.اینم عکسش:
یه چیز با مزه که کلی تو سفر مارو خندوند:
قبل از سفر حمام بردمت و وقتی موهاتو خشک کردم دیدم یه فر خیلی بامزه پشت سرت ایجاد شده .که هر چی میکشیدمش سریع بر میگشت سر جاش و این فر بامزه تا اخر سفر روی سرت بود.اینم عکسش
این هم عکس مانکنی که گریه میکردی تا بغلش بشی:
حرم امام رضا فوق العاده خلوت بود و چون شما با بابایی و بابافرهادو علی رفته بودی قسمت مردونه من تونستم یه دل سیر با امام رضا حرف بزنم و دردودل کنم.که کلی سبک شدم.اونجا یاد دوستان نی نی وبلاگیمون هم بودم و از خدا خواستم کوجولوهاشونو حفظ کنه.شما هم برای اولین بار به ضریح امام رضا دست زدی و زیارت کردی. زیارتت قبول ملوسکم
بقیه عکسها رو میذارم ادامه مطلب:
ناهارخوران گرگان:
جاده هراز:
عروسکی که اولش ازش میترسیدی و بعد عاشقش شدی.(شاندیز)
چندتا عکس دیگه:
درحال بازی جنگی با دایی
دوستت دارم قند عسل
بقیه عکسها توی دوربین هست بعدا میذارم....