پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

نگارم....

اینم یه عکس از کوچولویی های دخترمون: اینم از عکسای قشنگ نگار عزیزم دختر عموی محمد......... نگار جون خیلی دوست داریم ...
8 بهمن 1391

دوتا مروارید تو راهند

بعد از بیتابی های فراوون و انگشت خوردنهای مداوم ...(انگشت که چه عرض کنم بعضی وقتها دستتو تا مچ میکنی توی دهنت)که باعث تهوعت میشد و بدخوابیها و سوختن شدید پاهات که خداروشکر داره خوب میشه.امشب که شما میخندیدی مامانی متوجه شد که دندونهای پیشین کناری بالای شما در حال بیرون اومدن از زیر لثه های صورتی رنگت هستند. فکر میکنم تا یکی دوروز دیگه دوتا مروارید دیگه هم به جمع هشت تا مروارید قبلیت اضافه بشن و شما ده تا دندون داشته باشی عاشقتم بی بهونه ...
7 بهمن 1391

بخواب نازنینم......

نازنینم پسرم..... توکه در دل شادی.من چرا بیتابم؟  توبه این آرومی.من چرا بیخوابم؟ توکه بی هیچ غمی میخندی.من چرا گریانم؟ تو که راحت خوابی. من چرا بیدارم؟   گاهی در خوابی و من بغض میکنم؟دلیلش چیست؟؟تا به امروز نفهمیدم!!!! گاهی میخندی و اشک از گوشه چشمانم سرازیر میشود.تو میدانی چرا؟؟من هنوز نفهمیدم!!!! گاهی از شوق فریاد میکشی و چیزی درون دلم میلرزد.قلبم است میدانم........چرا چنین میشود نمیدانم!!!! دوستت دارم به اندازه تمام دنیا.دوستت دارم بیشتر از خودم.دوستت دارم.....دلیلش را ....این یکی را میدانم!!!! نبضم به نبضت/نفسم به نفست/وجودم به وجودت وابسته است.خداهم راز این داستان را...
2 بهمن 1391

شیطنت های جوجه پسر

جدیدا هر کجا مهمونی میریم شیطنت شما گل  میکنه و حسابی مامان رو کلافه میکنی. نمونش همین امشب که اینقدر خونه مادر جون اذیتم کردی که از همه زودتر اومدیم خونه.نمیدونم چرا تا میریم مهمونی اینقدر لجباز و شیطون میشی.؟ فکر کنم دوست داری باهمدیگه تنها باشیم و بازی کنیم؟!                چند شبه که شما ساعت 11 یا 12 لالا میکنی.ولی تا صبح چندین بار از خواب بیدار میشی و مامان بیشتر از 4 ساعت اونم پراکنده نمیتونه بخوابه. (باز خدارو شکر ساعت خوابت منظم شد) ظهرها هم جنابعالی یک ساعت لالا میکنی و تا مامان کاراشو بکنه و بیاد بخوابه شماسرحال بیدار میشی و این اجازه ...
29 دی 1391

اولین خواسته محمد از خدا.......

                محمد من هر وقت چیزی بخواد مثل عکس بالا موش میشه!!!!!!! الان هم از خدا یه چیزی میخواد0000 امشب من و محمد میخواهیم دستهامون رو به آسمون بلند کنیم و از ته دل یک دعا بکنیم: خدای خوب و مهربون .ای خدایی که صدای همه بنده هاتو میشنوی.به دل پاک همه بچه ها قسمت میدیم که نگذاری کسی توی حسرت پدرو مادر شدن بمونه. خدایا چراغ همه خونه ها رو با فرستادن فرشته های آسمونیت روشن کن.بگذار همه زنهای عالم حس خوب مادر شدن رو تجربه کنند.به معصومیت چشمهای همه کوچولوها....خواستمونو رد نکن........ خدایا این اولین دعای محمدم بود .بی جواب نگذارش.... ...
29 دی 1391

یک شب تنهایی محمدو مامان

امشب بابای جوجم خونه نیومد.براش کاری پیش اومده بود که باید اداره میموند٠ .من و پسرم هم تنها بودیم...............         .باهم تلویزیون دیدیم٠٠٠٠٠٠٠٠  .بازی کردیم٠        سیب زمینی که پسرم دوست داره خوردیم٠ خلاصه کلی صفا کردیم.....حیف که بابا نبود تا شیطونی های گلشو ببینه.   *******بابا فرهاد امشب جات خیلی خیلی خالی بود.من ومحمد بینهایت دوست داریم........... نبودنت را دوست ندارم پر است از فکر و خیال تو و خیالت چه آتشی برپا میکند در اتاقک دلم.......درک میکنم تمام خستگیهایت را که دلیلش تلاشیست برای خوشبختی...
27 دی 1391