یک شب تنهایی محمدو مامان
امشب بابای جوجم خونه نیومد.براش کاری پیش اومده بود که باید اداره میموند٠
.من و پسرم هم تنها بودیم...............
.باهم تلویزیون دیدیم٠٠٠٠٠٠٠٠ .بازی کردیم٠
سیب زمینی که پسرم دوست داره خوردیم٠
خلاصه کلی صفا کردیم.....حیف که بابا نبود تا شیطونی های گلشو ببینه.
*******بابا فرهاد امشب جات خیلی خیلی خالی بود.من ومحمد بینهایت دوست داریم...........
نبودنت را دوست ندارم پر است از فکر و خیال تو و خیالت چه آتشی برپا میکند در اتاقک دلم.......درک میکنم تمام خستگیهایت را که دلیلش تلاشیست برای خوشبختیمان.......بوسه میزنم بر دستهایت که بدانی قدر دان زحماتت هستم......و میفهمم تمام دغدغه های شغلیت را که بسی سخت و حساس است.....و میستایم شانه هایت را که چون کوهی استوار تمام این سختیها را تحمل میکندبرای آرامش ما..............
خسته نباشی عزیز دلم.......
پسرنازم.امشب با خودم فکرمیکردم اگه تو نبودی خیلی سخت تنهایی رو تحمل میکردم ولی با بودن تو نفهمیدم چطور گذشت.از خدا ممنونم که تورو بهم بخشید.که تورو همدم تنهایی های من کرد.چقدر به وجودت ...به دستای کوچولوت...به آرامش نگاهت نیاز دارم.محمدم..مرسی که پیشمی......
امشب پسملی من با چنان دقتی برنامه ضبط شده عمو پورنگ رو نگاه میکرد .که از تعجب داشتم شاخ در میاوردم......
تا امیر محمد حرف بامزه میزد یا کار بامزه میکرد جوجم میخندید.بعضی وقتا هم باهاشون حرف میزد.آخه فسقل مامان مگه شما میفهمی چی میگن؟؟که اینطور عکس العمل نشون میدی؟اینم عکسای خندت به کارای امیر محمدو عمو پورنگ.....
الانم بابا اس داد که تا فردا نمیاد......