پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 30 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

دندونهای من

امروز وقتی که داشتی میخندیدیدی متوجه شدم که ١٦ تا دندون کوچولو و قشنگ داری.٨تا بالا ٨ تا پایین .باورم نشد ....آخه خیلی وقت بود که نمیذاشتی دندونهاتو نگاه کنم.میفهمیدم داری دندون در میاری و خیلی اذیت میشی.اما هر وقت میخواستم چک کنم تا میفهمیدی میخوام نگاه کنم  دهنت رو می بستی.اگر هم با دستم میخواستم لمس کنم .گازم میگرفتی.خلاصه اینکه گل پسرم در ١٨ ماهگی ١٦ تا دندون داره.   ...
12 خرداد 1392

واکسن18ماهگی

**امروز سه شنبه ٧خردادبود و پسرکم واکسن ١٨ ماهگیشو زد.چون مرکز بهداشت ما این واکسن رو فقط روزهای سه شنبه میزد مجبور شدیم ٢ روز زودتر ببریمش.قربونش برم من که تا سرنگ رو دید زد زیر گریه و گفت::ترس::.واکسنهایکی به دست چپ و یکی به پای چپ زده شدن.واکسن دست رو توی بغلم نشسته بود زدن.بعد برای واکسن پا گفتن باید بخوابونمش روی تخت.تا گذاشتمش روی تخت سفت منو بغل کرد و داد زد:مامان.مامان.منم مجبور شدم خودمو ازش دور کنم تا دست و پاشو بگیرم که بین گریه ها دایی رو صدا کردو گفت:علی.علی. مامانی دلم برات آتیش گرفت.قربون هق هق گریه هات برم من. من و خانوم پرستار سفت پاهاتو گرفته بودیم ولی آخرش وسط واکسن خودتو تکون دادی.خانوم پرستار خندیدو گفت:بر پدرت صلو...
8 خرداد 1392

تازه فهمیدم....

ام شب بعد از اینکه خوابوندمت.یاد نوزادیت افتادم.چقدر کوچولو بودی فدات شم.اندازه ی عروسک....چه زود گذشت.........خیلی دلم برای اون روزا تنگه .........یاد اولین روزی که دیدمت....اولین باری که بغلت کردم....اولین خنده ات....اولین بار که چرخیدی....دستاتو تکیه گاه کردی و سرتو بالا گرفتی.....چهار دست و پا رفتی....راه رفتن و تمرین کردی....اولین کلمه رو گفتی...........وااااااااای چقدر اولینهای تو با من زیادن ........چقدر زود گذشت......دیگه اون روزا تکرار نمیشن .......دلم برای اون روزا تنگ شده.......باورم نمیشه که به این زودی پسرکم داره بزرگ میشه......محمد هر چی بهت نگاه میکنم سیر نمیشم.....با همه شیطنتهات وقتی میخوابی دلم میگیره......دوس...
6 خرداد 1392

عکسها

محمد ناز مامان میشی؟؟؟ آآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخ........آآآآآآآآآخخخخخخخخخ..............آآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخ ****امروز ظهر بعد از اینکه خونه رو حسابی بهم ریختی .نخ دندون رو پیدا کردی و اونو دور گردن و دست و پاهات پیچیدی و با گریه اومدی پیشم.منم روی زمین خوابوندمت تا نخهارو از دورت باز کنم.کارم که تموم شد دیدم :پسملی خوابه..خوابه.... ***شیطونکم: وروجکم ممنونم از بودنت...... ...
6 خرداد 1392

با تاخیر برای همسر عزیزم

              حالا تو هی بیا بگو مرد ها پُر رو میشوند . . . من میگویم زن اگر زن باشد . . . باید بشود روی عاشقیش حساب کرد . . . ک باید عاشقی کردن بلد باشد . . . ک جا نزند، جا نماند، جا نگذارد . . . ک بداند مرد هم آدم است دیگر . . . گاهی باید لوسش کرد، گاهی باید نازش را کشید . . . و گاهی باید ب پایش صبر کرد . . . حتی من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد . . . تو میگویی خوش ب حال زنی ک عاشق مردی نباشد، بگذار دنبالت بدوند . . . و من نمی فهمم این ک ازش حرف میزنی زندگی است یا ...
5 خرداد 1392

در این مدت که نبودیم

سلام به همگی و شرمنده بابت تاخیر. چند روزی هست که سیستم درست شده ولی به خاطر کلاس زبانی که میرفتم نتونستم آپ کنم.چون وقتی محمدم میخوابید مجبور بودم درسامو بخونم.امروز هم آخرین روز کلاس بودو کلاسم تموم شد.توی این مدت مامانم محمد رو نگه میداشت تا من کلاس برم ولی به خاطر اینکه پسر ما کنترل تلویزیون رو توی شیشه تلویزیون پرتاب کردن و باعث خط افتادن ال سی دی شدن و همچنین خراب کردن میز تلویزیون و اذیتهای مداوم.... .مادرم از نگه داری ایشون انصراف دادن و منم مجبور شدم دوباره دور کلاس رو خط بکشم و به بچه داری ادامه بدم. خبربعدی که یک خبر بد هم هست مربوط میشه به عروسی عمه هما که قرار بود 2 خرداد شب ولادت امام علی(ع)برگزار بشه.حتی کارتهای مراسم ...
5 خرداد 1392

ما برگشتیم

سلام به پسر عزیزم که با وجودش گرمابخش زندگیم شده. عزیز مامان ما٢٨ فروردین چهارشنبه حدودا ساعت٣ بعد از ظهربه سمت مشهد حرکت کردیم و شب رو بابلسر خوابیدیم وپنجشنبه صبح از بابلسر به طرف مشهد رفتیم و شب به مشهد رسیدیم و یکشنبه ساعت ٤(ساعت ٤صبح دوشنبه)به خونه برگشتیم. سفر فوق العاده ای بود و به هممون حسابی خوش گذشت.فقط بابایی از دست شما در امون نبود چون تا از ماشین پیاده میشدیم میرفتی بغل بابایی و پیش هیچ کس نمیرفتی!!!(مثلا من و فرهاد مامان باباتیم ). **فقط پسرک من از اولین شب سفر تب کردی و نذاشتی مامان تا صبح بخوابه و خدارو شکر صبح سرحال بودی اثری از تب تو وجودت نبود.ولی دوباره شب بعد و شب بعدو... کلا هر شب توی سفر تب داشتی و ...
9 ارديبهشت 1392

باز هم سفر...

سلام به گل پسر ناز خودم... گلم اون روزایی که تو بدنیا اومده بودی و تو بیمارستان بودی.بابایی(بابای من)کلی نذر امام رضا کرد و از امام رضا خواست که با نوه گلش که شما باشی .سفر بعدی رو بره و نذرهاشو ادا کنه.....از اون روزا یکسالو 4ماه میگذره و شما تا حالا دوبار با مامان و بابا  مشهد رفتی .واینبار بابایی برای ادای نذرش مارو به سفر مشهد مهمون کردن و کلی خوشحالمون کردن.امروز تا دو/سه ساعت دیگه حرکت میکنیم...بابایی دستت درد نکنه... قربون امام رضا برم که چندبار مارو طلبیده تا به زیارتش بریم.... گلم این سفر رو  برای شما و ادای نذرهایی که برای شما شده میریم.و خدا رو هزاران بار شکر که جواب دلهای شکسته ما رو داد.امیدوارم در پناه...
28 فروردين 1392

16 ماهگی

            سلام به همه دوستان گلم و ممنونم از محبتتون.نمیدونید وقتی پیغامهاتون رو میخونم چقدر خوشحال میشم که به یادمون هستید.از صمیم قلب دوستون دارم و بابت اینکه توی این مدت بهتون سر نزدم شرمنده خوابیدن محمد: اول از همه از قضیه خوابیدن محمد شروع کنم که توی این مدت شبها تا ساعت ٢ و٣ بیدار بود و از کم خوابی شدید هیچ توانی برای من نمیذاشت.وقتی که بیدار  بود هم نمیشد بیام سراغ کامپیوتر.... و حسابی دلم براتون تنگ شده بود .که امشب بعد از یک پروزه خیلی سخت موفق شدم ساعت ١١ بخوابونمش. .از روز سوم چهارم عید هم که مریض شد تا همین امشب پیش خودم میخوابیدو اکثرا سرش روی متکای م...
22 فروردين 1392