تازه فهمیدم....
امشب بعد از اینکه خوابوندمت.یاد نوزادیت افتادم.چقدر کوچولو بودی فدات شم.اندازه ی عروسک....چه زود گذشت.........خیلی دلم برای اون روزا تنگه .........یاد اولین روزی که دیدمت....اولین باری که بغلت کردم....اولین خنده ات....اولین بار که چرخیدی....دستاتو تکیه گاه کردی و سرتو بالا گرفتی.....چهار دست و پا رفتی....راه رفتن و تمرین کردی....اولین کلمه رو گفتی...........وااااااااای چقدر اولینهای تو با من زیادن ........چقدر زود گذشت......دیگه اون روزا تکرار نمیشن .......دلم برای اون روزا تنگ شده.......باورم نمیشه که به این زودی پسرکم داره بزرگ میشه......محمد هر چی بهت نگاه میکنم سیر نمیشم.....با همه شیطنتهات وقتی میخوابی دلم میگیره......دوست دارم بیدار باشی و آتیش بسوزونی.....امشب دلم بدجوری هوای اون روزا رو کرده.....دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم.....دلم گرفته پسرم......روزا دارن تند تند میگذرن و تو بزرگتر میشی....باید قدر این روزا رو بدونم...قدر شیطونیهاتو.....قدر دست و پای کوچولوتو....قدر بوسه هایی که از لپم میکنی......قدر آغوشی که به روم باز میکنی......قدر اینکه بهم نیاز داری....قدر ثانیه به ثانیه این روزهارو..........قول میدم از فردا روزی هزار بار ببوسمت و قد و قامت کوچولوتو برانداز کنم.......میخوام این روزهارو کامل بخاطرم بسپارم......چون این روزها تکرار نمیشن و تو فردا بزرگتر از امروزی.....از فردا هرچقدر هم که شیطونی و اذیت کنی سرت داد نمیزنم و شکایت نمیکنم....تمام شیطنتهاتو با جون و دل میپذیرم....دیگه از اینکه شیرتو روی زمین بریزی یا غذاتو از توی دهنت بیرون بریزی ناراحت نمیشم.....از اینکه باهام لجبازی کنی/موهامو بکشی/.....عصبانی نمیشم.من باید بیشتر حوصله کنم تا توجه ات رو به کار دیگه ای جلب کنم......قول میدم از فردا بیشتر باهم بازی کنیم تا حوصله ات سر نره.......از فردا من مادر دیگه ای میشم و به شیطنتهات جور دیگه ای نگاه میکنم..چون...... مطمئنم روزی دلم برای همین شیطنتها هم تنگ میشود.............کاش زودتر میفهمیدم!!!!!
هزاران بار شکر برای وجودت....