پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

تازه فهمیدم....

1392/3/6 2:22
نویسنده : fariba
598 بازدید
اشتراک گذاری

امشب بعد از اینکه خوابوندمت.یاد نوزادیت افتادم.چقدر کوچولو بودی فدات شم.اندازه ی عروسک....چه زود گذشت.........خیلی دلم برای اون روزا تنگه .........یاد اولین روزی که دیدمت....اولین باری که بغلت کردم....اولین خنده ات....اولین بار که چرخیدی....دستاتو تکیه گاه کردی و سرتو بالا گرفتی.....چهار دست و پا رفتی....راه رفتن و تمرین کردی....اولین کلمه رو گفتی...........وااااااااای چقدر اولینهای تو با من زیادن ........چقدر زود گذشت......دیگه اون روزا تکرار نمیشن .......دلم برای اون روزا تنگ شده.......باورم نمیشه که به این زودی پسرکم داره بزرگ میشه......محمد هر چی بهت نگاه میکنم سیر نمیشم.....با همه شیطنتهات وقتی میخوابی دلم میگیره......دوست دارم بیدار باشی و آتیش بسوزونی.....امشب دلم بدجوری هوای اون روزا رو کرده.....دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم.....دلم گرفته پسرم......روزا دارن تند تند میگذرن و تو بزرگتر میشی....باید قدر این روزا رو بدونم...قدر شیطونیهاتو.....قدر دست و پای کوچولوتو....قدر بوسه هایی که از لپم میکنی......قدر آغوشی که به روم باز میکنی......قدر اینکه بهم نیاز داری....قدر ثانیه به ثانیه این روزهارو..........قول میدم از فردا روزی هزار بار ببوسمت و قد و قامت کوچولوتو برانداز کنم.......میخوام این روزهارو کامل بخاطرم بسپارم......چون این روزها تکرار نمیشن و تو فردا بزرگتر از امروزی.....از فردا هرچقدر هم که شیطونی و اذیت کنی سرت داد نمیزنم و شکایت نمیکنم....تمام شیطنتهاتو با جون و دل میپذیرم....دیگه از اینکه شیرتو روی زمین بریزی یا غذاتو از توی دهنت بیرون بریزی ناراحت نمیشم.....از اینکه باهام لجبازی کنی/موهامو بکشی/.....عصبانی نمیشم.من باید بیشتر حوصله کنم تا توجه ات رو به کار دیگه ای جلب کنم......قول میدم از فردا بیشتر باهم بازی کنیم تا حوصله ات سر نره.......از فردا من مادر دیگه ای میشم و به شیطنتهات جور دیگه ای نگاه میکنم..چون...... مطمئنم روزی دلم برای همین شیطنتها هم تنگ میشود.............کاش زودتر میفهمیدم!!!!!

هزاران بار شکر برای وجودت....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامی کوروش
6 خرداد 92 8:43
فریبا جون منم دلتنگ اون روزهام که پسرکم کاملاا به من وابسته بود ، این مستقل شدن و بزرگ شدنشون برای ما مادرها بیشتر درد داره . از لحظه لحظه با هم بودنتون لذت ببرید ، ما هم داریم سعی می کنیم !



از طرفی ادم از بزرگ شدن بچه اش لذت میبره.ازطرفی هم دلتنگ میشه.شاد باشید
مامان دانیال
6 خرداد 92 9:41
سلام دوست نــــــــــــــــــازم آره راست میگی ها دنیا ارزش نداره که اشک گل هامون در بیادالهی فدای محمد حسین بشم عکسا خیلی قشنگ بودن اگه پیشش بودم میخوردمش
مامان طاها
6 خرداد 92 9:52
حامی
6 خرداد 92 14:11
آرامشــــی برایتان خــواهانم همچون آرامشـــی هنگام بودن ، در آغــــوش مـــادر . ...
مامان رادمهر جوجو
6 خرداد 92 14:29
الهیییییییییییییییییییییییییییییییییی خداحفظش کنه خاطرات مارو هم زنده کردی عزیزم
hojjat
6 خرداد 92 17:16
سلام دوست عزيز وبلاگ جالبي داريد خيلي خوشم اومد!!!! يه پيشنهاد داشتم: اگه ميشه لطفا منو با نام ♥♥♥مطالب جالب-hojjat♥♥♥ لينك كنيد و بگيد با چه اسمي لينكتان كنم يا در حاشيه وبلاگم قسمت تبادل لينک،لينک خود را ثبت کنيد. (راستي آمار بازديد وبلاگ من هم كم نيست!!) اگه بنر هم داري با تبادل بنر هم موافقم اينجوري هم آمارمن زياد ميشه و هم تو(اگه تبادل بنر ميکني بنر منو تو وبلاگت بذارو بهم خبر بده تا منم بنرتو رو تو وبلاگم قرار بدم اينم کدش: زود خبر بده كه منتظرم... راستي پيج وبلاگم 3 هست خيلي ممنون@@
مامان شايان
6 خرداد 92 18:25
ماماني متنت خيلي زيبا بود خيلي خيلي عكسا هم خيلي دلنشين بود براتون بهترينارو آرزو ميكنم
مامان افسانه
7 خرداد 92 1:22
ایشالا که خدا حافظ و نگهبانش باشه موفق باشی
مامان درسا
7 خرداد 92 2:07
باعث یادآوری خاطرات شیرین من هم شدی مرسی عزیزم.
مامی مهتا
7 خرداد 92 9:43
گاهی دلتنگی باعث میشه گذر زمان رو بیشتر حس کنی ....از لحظه لحظه اش باید لذت برد ...
مامان مهدیس و ملیسا
7 خرداد 92 10:11
خیلی زیبا بود بوووووس
مامان مهدیس و ملیسا
7 خرداد 92 10:13
خصوصی
مامان مهدیس و ملیسا
7 خرداد 92 18:26
خصوصی گلم
مامان بهراد
8 خرداد 92 2:06
سلام عزیزم....وای که چقدر خوردنیه این گل پسر..مطلبت هم خیلی جالب وتامل برانگیز بود..
مامان حسنا
8 خرداد 92 13:57
وای ک چه کوچولـــــــــــــــــــــــو بودی عزیز دلم کلی خوردمت تو عکسا
شیدا مامان الینا
8 خرداد 92 23:50
جانا سخن از زبان ما میگویی
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
9 خرداد 92 2:50
من برای این پست نظر داده بودم نرسیده ؟؟؟؟


نه عزیزم نرسیده .من همه نظرات رو تایید میگنم.
مامان ستیا نفس
10 خرداد 92 16:48
اولینها خیلی شیرینه وبه یاد موندنیفریباجون من روهم یاد اولین باری انداختی که دخترم شیرمیخواست،واقعا شیرینه و تکرار نشدنی پسملی نازت رو از طرف من کلی ببوس