تعطیلات(شهادت حضرت محمد .امام حسن.امام رضا)
عزیزکم از خستگی زیاد ساعت12 شب لالا کرد.محمدم امشب از ماشین که پیاده شدیم برای اولین بار دست مامانشو گرفت و از پارکینگ تا جلوی در خونمون رو خودش راه اومد و با اینکه فقط یک دستشو گرفته بودم .اصلا زمین نخورد. دیروز صبح خونه مامانی بودیم که محمد من یاد گرفت بگه چسب و چسب رو شناخت.هر وقت هم میریم خونه مامانی و بهش میگم باب اسفنجی کجاس ؟به در اتاق دایی (که باب اسفنجی بهش چسبیده)نگاه میکنه و میخنده.ماهم باب اسفنجی رو میدیم دستش .محمد هم سریع نگاه میکنه به مامانی و با خنده باب اسفنجی رو تکون میده .یعنی:( برام شعرشو بخون .منم باب اسفنجی رو برق...