شعر جنون گاوی(طنز)
جنون گاوی
در گوشه این جهان بیمار *جایی که به دل نمانده دلدار
گاوی دوسه در میان آخور *بودند به هم رفیق و دمخور
یک گاو نر جوان نادان * مجنون شده بود میان ایشان
میزد به در طویله اش شاخ *واندر پی آن همش بگفت آخ
آنقدز که او نمود فریاد *تن خسته شد از میان بیافتاد
اشکی زمیان چشم مستش *غلتید به روی کتف دستش
لیسید ز روی شانه آن اشک * آن رنگ پریده چنان کشک
گاوان دگر همه پریشان * در دوروبرش ز قوم و خویشان
صد حلقه به دور او ببستند * تا مهر سکوت او شکستند
گفتند مگر تورا چه حال است * دیوانگی چون تورا محال است
مارا تو مگر غریبه دانی * کاین راز نموده ای نهانی
گفتا که کنار آخور ما * یک گاو گزیده بود ماوا
حوری صفتی بلند گاوی * کاندر صفتش شگفت مانی
با صوت و ندای همچو دستان * گاوی ز نزاد انگلستان
بوده است به وصف و نام لیلی * اشکم ز میان شدست سیلی
این خاطره های او به یادم * میاید و میدهد به بادم
روزی به هوای گشت و صحبت * با یک دل پر امید و جرات
روی چمن و کنار گاری * رفتم به هوای خواستگاری
گفتم به سر حالی یا جیبی * گفتا به تو چه مگه طبیبی
دیدم که طرف چقدر ظریف است * صذتای منو یه جا حریف است
گفتم ای عزیز قهوه رنگم * ای خوشگل خوشگلا قشنگم
مو ریخته ای بروی شانه * آشوب زنی در این میانه
آنگه که بدیدمت به گلزار * زان روز بگشته حال ما زار
عاشق شده ام به خال نازت * بر چشم درشت نیمه بازت
ای من بشوم فدا و قربان * بر آن دهان همیشه جنبان
حرفی بزن و بجای نشخوار * یک چاره به پیش ما تو بگذار
ترسم که همی جنون بگیرم * از عشق تو آ خرش بمیرم
گفتا که تو عاشقی به سمم * عاشق شده ای به موی دمبم
بدبخت نحیف رنگ پریده * ای گاو جوان دم بریده
تنها میروی به خواستگاری * گوساله مگر پدر نداری؟
از دست تو بیسواد بد آه * این رسم مگر ندانی ؟ واه واه
رو با پدرت بیا به پیشم * صحبت بکند با قوم و خویشم
تا بله برون جواب بگیری * شاید فرجی بشه نمیری
گفتم که به خود چه اشتباهی * جز تو که دگر نمانده راهی
باید که عنان کنم خبر را * باید که خبر کنم پدر را
رفتم چو فشنگ پیش بابا * گفتم به حیا و شرم و ایما
بعد از دو سه فال و استخاره * با لحن مشوش و اشاره
بنگر تو کنون به حال زارم * بر عشق و جنون کشیده کارم
عاشق شده ام پدر دوا چیست * بی لیلی من نفس روا نیست
گفتا پدرم کای پسر جان * ای گاو زبان نفهم و نادان
آن گاو که از نزاد ما نیست * هم آخوریش به تو روا نیست
ناگه بزدم فغان و فریاد * یکدم بکن از شباب خود یاد
عشق است و جوانی و ندانی * من عاشقم ای پدر ندانی؟
گفتا پدرم که من آیم * هرچند کنون جوانی و خام
باشد که خودت به راه آیی * من راضی شدم به هر چه خواهی
فردا که بشد دم سحر گاه * یک بسته بخر ز یونجه و کاه
باهم برویم به خواستگاری * در زیر همان درخت و گاری
صبح سحر از میان تختم * برجستم و از طویله رفتم
رفتم ولی دلم غمین بود * بر جای شعف دلم حزین بود
در راه خریدم دسته کاه * خشکم زده شد سریع و ناگاه
قصاب به پیش چرخ و گاری * در دست گرفته تیغ کاری
لیلی مرا گلو بریده * کشته است و اورا شکم دریده
گلچین قضا گل مرا چید * افسوس که دگر نخواهمش دید
این چرخ زمانه کی وفا کرد * تقدیر مرا از او جدا کرد
از جور و جفای مشتی عباس * آن لیلی من بگشته کالباس
از لیلی من نمانده یک مو * عاشق شده ام لیلیم کو
ای اهل طویله من خمارم * بی لیلی خود نوا ندارم
بدبخت ترم ز مرغ و ماهی * بیچاره ازین جنون گاوی