پسر شیطون من
سلام عزیز دلم.پسرک قشنگم.الهی مامان فدای شیطنتات بشه
دیشب طبق هر پنجشنبه رفتیم خونه مادرجون و شما حسابی آتیش سوزوندی.دیشب بابافرهاد اداره کار داشت و شب خونه نیومد.ماهم بعداز خونه مادرجون با بابایی و مامانی رفتیم خونشون و شما هم از بس شیطونی کرده بودی.توی ماشین خوابت برد وتا 6 صبح خوابیدی
ساعت 6 که بیدار شدی من رفتم برات شیر بیارم.وقتی برگشتم دیدم خوابیدی روی زمین و داری زیر تخت دایی رو نگاه میکنی ومیخندی .منم اومدم ببینم چی توجه شما رو جلب کرده که با یک توپ روبرو شدم.(شب مادوتا توی اتاق دایی خوابیدیم).فدات بشم که عاشق توپ بازی هستی پسرکم.
بعد از یک ساعت تلاش بی وقفه اینجانب .شما دوباره تا ساعت 10خوابیدی .وقتی که بیدار شدی و مامانی و دایی رو دیدی کلی ذوق کردی و رفتی سراغ شیطونیاتو بازی با دایی جونت.
ساعت یک و نیم ظهر هم بابا فرهاداومد پیشمون
بعد از ظهر عمو حمید زنگ زد ومارو دعوت کردخونشون. ماهم از خونه مامانی رفتیم خونه عمو حمیدو فصل جدید شیطونیهات اونجا شروع شد.....از توی بغل مامان بغل هیچکس نمیرفتی و جیغ میزدی.منم باید بغلت میکردم و راه میبردمت.اگرهم روی زمین میذاشتمت باید دنبالت میومدم تا با شیطونیات کار دست خودت ندی
.نیم ساعت اونجا خوابیدی که بعدش با گریه بلند شدی و تا نیم ساعت بعد از خواب هم کارت گریه بود تو بغل من!!!!
آآآآآآخه چرااااا مامانی؟؟؟؟؟؟؟
اولش که واردخونه شدیم بغل عمه جونیات وزنعموجونی رفتی ولی نهایت موندنت پیش هر کس تا یک ربعه( .البته از شیطنت زیاد پیش کسی نمیمونی ) . یکدفعه هم که حس مادر دوستیت گل میکنه و میای تو بغل خودم و ازم جدا نمیشیقربون مهربونیات برم پسرم.خیلی دوستت دارم عزیزم.باید اعتراف کنم با اینکه با این رفتارهات خیلی خستم میکنی .اما وقتی میبینم اینقدر دوسم داری از خوشحالی بال در میارم.
امشب شما رو روی سه چرخه نگارجون نشوندیم و راه بردیم که خیلی خوشت اومد با توپ نگار هم که چراغ داشت کلی بازی کردی .دست نگار درد نکنه که اسباب بازیاش و به شما میدهآفرین نگار جونم
پ.ن:اگر انشا این مطلب زیاد خوب نبود ببخشید .چون از خستگی داره خوابم میبره.شب همگی بخیر ساعت3:30 جمعه شب