پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 22 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

پسر شیطون من

1391/11/14 3:44
نویسنده : fariba
526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم.پسرک قشنگم.الهی مامان فدای شیطنتات بشهقلب

دیشب طبق هر پنجشنبه رفتیم خونه مادرجون و شما حسابی آتیش سوزوندیاز خود راضی.دیشب بابافرهاد اداره کار داشت و شب خونه نیومدناراحت.ماهم بعداز خونه مادرجون  با بابایی و مامانی رفتیم خونشون و شما هم از بس شیطونی کرده بودی.توی ماشین خوابت برد وتا 6 صبح خوابیدی خواب

ساعت 6 که بیدار شدی من رفتم برات شیر بیارم.وقتی برگشتم دیدم خوابیدی روی زمین و داری زیر تخت دایی رو نگاه میکنی ومیخندی نیشخند.منم اومدم ببینم چی توجه شما رو جلب کرده که با یک توپ روبرو شدم.زبان(شب مادوتا توی اتاق دایی خوابیدیم).فدات بشم که عاشق توپ بازی هستی پسرکمقلب.

بعد از یک ساعت تلاش بی وقفه اینجانب .شما دوباره تا ساعت 10خوابیدی .وقتی که بیدار شدی و مامانی و دایی رو دیدی کلی ذوق کردی و رفتی سراغ شیطونیاتو بازی با دایی جونت.ماچ

ساعت یک و نیم ظهر هم بابا فرهاداومد پیشمونلبخند

بعد از ظهر عمو حمید زنگ زد ومارو دعوت کردخونشون. ماهم از خونه مامانی رفتیم خونه عمو حمیدو فصل جدید شیطونیهات اونجا شروع شد.....از توی بغل مامان بغل هیچکس نمیرفتی و جیغ میزدی.منم باید بغلت میکردم و راه میبردمت.اگرهم روی زمین میذاشتمت باید دنبالت میومدم تا با شیطونیات کار دست خودت ندی

.نیم ساعت  اونجا خوابیدی که بعدش با گریه بلند شدی و تا نیم ساعت بعد از خواب هم کارت گریه بود تو بغل من!!!!تعجبسوالمتفکر

آآآآآآخه چرااااا مامانی؟؟؟؟؟؟؟

 اولش که واردخونه شدیم بغل عمه جونیات وزنعموجونی رفتی ولی نهایت موندنت پیش هر کس تا یک ربعه( .البته از شیطنت زیاد پیش کسی نمیمونی از خود راضی  ) . یکدفعه هم که حس مادر دوستیت گل میکنه و میای  تو بغل خودم و ازم جدا نمیشیقلبقربون مهربونیات برم پسرمقلب.خیلی دوستت دارم عزیزم.باید اعتراف کنم با اینکه با این رفتارهات خیلی خستم میکنی .اما وقتی میبینم اینقدر دوسم داری از خوشحالی بال در میارم.ماچماچ

 

 

 

ماچامشب شما رو روی سه چرخه نگارجون نشوندیم و راه بردیم که خیلی خوشت اومدلبخند با توپ نگار هم که چراغ داشت کلی بازی کردی .دست نگار درد نکنه که اسباب بازیاش و به شما میدهتشویقتشویقآفرین نگار جونمتشویقتشویق

پ.ن:اگر انشا این مطلب زیاد خوب نبود ببخشید .چون از خستگی داره خوابم میبره.شب همگی بخیربای بایخمیازهخواب                               ساعت3:30 جمعه شب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
14 بهمن 91 9:40
نمیدونم چــــرا آدرسم اینطوری میشه ... خداروشکر پیدات کردم ... لینک شدین...
مامی مهتا
14 بهمن 91 11:49
ای جونم جوجه کوچولو
مامان آیدین
14 بهمن 91 15:31
به جمع دوستان آیدینم خوش اومدین میگم مامانی توجه کردین پستای بدون عکس از قند عسلمون زیاد شده؟


چشم خاله جون عکس هم میذاریم.
مامان یاسمن ومحمد پارسا
14 بهمن 91 22:28
وای مامانی ما ماجراها با توپ دوست داشتن پارسا داریم فدای این پسر مامانی بشم من


همینه دیگه پسره و توپش!!!!!!!!
مامان کوروش
15 بهمن 91 8:04
اینقدر حس خوبیه که بچه ها خودشون رو می چسبن به مامانشون (برای مادرها البته !!! )
شهناز
17 بهمن 91 1:20
عزيزمممم
چقدر اين بچه ها دوست داشتني هستن
پدر آدم رو در ميارن هاااا ولي آدم بازم عاشقشونه...


واقعا همین جوریه ک میگی
مامان حسنا
17 بهمن 91 13:00
چه پسرک شیطونی شدی خاله