خانواده من...
سلام من محمد کوچولو هستم.میخواستم درمورد خانوادم ی سری اطلاعات توی وبلاگم بذارم.اسم بابای من فرهاد هست 31 سالشه . مامانم هم فریباست که الان داره به جای من این متنو تایپ میکنه.اونم 22 سالشه.منم محمد تک گل باغ زندگیشونم.
من از طرف خانواده مامانم یک پدر بزرگ و یک مامان بزرگ دارم که بهشون میگم بابایی و مامانی(که خیلی دوست دارم پیشششون باشم.توی خونشون خیلی بهم خوش میگذره.چون هر کاری بخوام میذارن انجام بدم) و یک دایی 12ساله به اسم علی که خیلی زیاد دوستش دارم.(چون حسابی باهم بازی میکنیم)
از طرف خانواده بابام یک مادر بزرگ دارم که بهش میگم :مامان نیر که(اولین بار یادم داد بگم:دست.منم چون دوستش دارم زودی ازش یاد گرفتم) و پدر بزرگم هم.....پنج سال پیش فوت کرده (برای شادی روحش یک فاتحه بخونید...).بیستم همین ماه سالشه.....(خدا رحمتش کنه.)
عمو حمید: عموی بزرگمه که اعضای خانوادش زن عمو بهناز و نگارکوچولوئه.نگار دوست منه و اسفند 3 سالش تموم میشه.بعدا عکسشو براتون میذارم ببینید چقدر خوشگله.
عمه ناهیدم عمه بزرگمه که خیلی با محبته و منو خیلی دوست داره.به شوهرش هم عمو محمد میگم.(دوستون دارم)
عمه هما هم عمه کوچیکمه که خیلی مهربونه. به شوهرش هم عمو حسین میگم.(اسمتون اومددلم براتون تنگ شد)
آخری هم عمو فرزادمه که خیلی دوستش دارم.
یه مادر جون خیلی مهربون دارم که مادر بزرگ مامانمه(مامان مامانش) (عمه بابام هم هست)و یه مامان شمسی که مادر بزرگ مامانمه(مامان باباشه)
یه مامان جون و بابا جون که پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریه بابام هستن.
حالا اسم چندتا ازدوستامو براتون مینویسم:
مهتا(دختر خاله مامانم)*حسین(پسر خاله مامانم)*آریا(پسردایی مامانم)*رویا(دختر عمه مامانم)