پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 12 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

محمدم داره بزرگ میشه

1392/12/4 1:17
نویسنده : fariba
385 بازدید
اشتراک گذاری

چندهفته است که محمدم شبها تنها توی اتاق خودش میخوابه و این کار طی مراحل زیر انجام میشه:

**محمدم مسواک میزنه و با مامانش میره توی اتاق،محمد توی تختش میخوابه و مامان کنار تخت روی صندلی میشینه و با محمد در مورد خاطرات مورد علاقش:فروشگاه و ماهی فروشی،نی نی و مهمونی و... صحبت میکنه،محمد:فلیبا بوس...دست بوس...اون یکی...پا بوس...اون یکی...لپ بوس...اون یکی و منم باید ببوسمش و پسرم بعد هر بوس بهم میگه:ممنون.محمد:زیل پتو.باید پتو رو بندازم رویش بطوریکه سرتا پای پسرک زیر پتو باشه(در این مواقع یا اقا گاوش رو برده زیر پتو یا باید من دوتا دستاشو توی دستم بگیرم و براش لالایی بخونم)بعد محمد میگه:اقا گاو رو دعوا کن نمیذاره من بخوابم و من گاو رو دعوا میکنم و محمد بوسش میکنه(حکمت این کارو نمیدونم)بعد میگه:بهم بگو پسر خوبی هستم و تنها توی تختم میخوابم و منم کلی از گل پسر تعریف میکنم و لالایی میگم تا پسرکم خوابش میبرهخوابخواب

2.پسرم از وقتیکه راه افتاد سراغ وسایل خونه و تزیینی میرفت،روی مبلها میرفت و قابها رو تکون میداد.میدوید و با مشت توی بوفه میکوبید و...ماهم بخاطر آرامش خودمون تمام وسایل رو جمع کردیم و مبلها رو یه گوشه گذاشتیم،دور بوفه رو پلاستیک محکم پیچیدیم و اما الان دو هفته ای  میشه که پسرم کمتر به وسایل دست میزنه و هر وسیله شکستنی ای که میبینه بوس میکنه و میگه مال مامانه،میشکنه.منم ازین فرصت استفاده کردم و پلاستیک دور بوفه رو برداشتم،مبلهارو به حالت قبل برگردوندم و تا حالا که پسرم اذیت نکرده،قربونش برم داره عاقل تر میشه!عینک

3.پسرم هر چیزی که بخواد میگه:تولو خدا بده...نگران

4.مو.های نفسم رو بلند کردم و با کش از پشت براش میبندم.انقدر جیگرم خوشگله هر کس میبیندش فکر میکنه دخمله.بعضی وقتها که باهم تو خونه تنهاییم موهاشو دخترونه میبندم که خیلی ناز میشه.عاشق جوجه کوچولوی خودمم که منو از تنهایی دراورده.قلب

5.انگشتر باباش رو کرده توی انگشت خودش و میگه:خیلی بزرگهتعجب

6.پسرم بی نهایت اجتماعی هست و از هیچ کس خجالت نمیکشه،با همه حرف میزنه و به همه احترام میذاره.ماچ

7.محمد هنوز هم عاشق مامانی مریمش که بهش میگه :مریمی.بابایی اش که بهش میگه:عباس و دایی جونش هست و همیشه منتظره تا بیان خونمون.وقتی بهش لباس میپوشونم یا دارم خونه رو مرتب میکنم.میگه:عباسش ببینه،مریمیش ببینه،دایی جونه ببینه،همه ببینن.وقتی مامانم اینها میخوان از خونمون برن محمد رو میبریم تو اتاق تا متوجه نشه و گریه نکنه،وقتیکه از اتاق میاد و میبینه رفتن میگه:لفتن الاک،دوباله میان،مریمی میاد،عباس میاد،دایی جونه میاد،همه میان.و در جواب سوال محمد مامانی و بابایی کجا هستند? محمد:رفتن الاک،زودی میان.مژه

8.صبح ها که باهم تو خونه تنهاییم پسرم فقط باید تو بغل من باشه،با هم حرف بزنیم،شعر بخونیم،بغل کنیم،بوس کنیم،خلاصه همه محبت پسرم نصیب من میشه و من حق ندارم به هیچ کدوم از کارهای خودم برسمنیشخند

الان حدود سه روزه که من و محمد و بابا فرهاد سرماخوردیم و امشب حال همگی ما بدتر از شبهای قبل هست،محمد عزیزم حاضرم بمیرم ولی تو رو مریض و بی حوصله نبینم،میخوام اینو بدونی که همیشه و در هر حالی که باشم فقط به تو فکر میکنم و نهایت ارزوم خوشبختی توست.زودتر خوب بشی پسر قشنگم!

           دنیا را میدهم برای لبخندت،هراسی نیست،شاد که باشی دنیا ازآن من است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان درسا
5 اسفند 92 1:02
مامانی برای این پسر خوشگل و باهوش سپند بریز.