پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 18 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

بودنت نهایت آرزویم است

1392/12/4 2:57
نویسنده : fariba
819 بازدید
اشتراک گذاری

از تو ...با عشق تو...و برای تو مینویسم...

برای تو که تمام وجودم شدی،تویی که به من نام مادر بخشیدی و شدی بود و نبودم.نمیدانم این نوشته ها را میخوانی یانه؟!؟!نمیدانم که موقع خواندنشان در چه سن و حس و حالی هستی؟؟!!نمیدانم ان روز من هستم یا نه!!!ولی بدان که این حرفها دل نوشته های من به توست،شاید بماند یادگاری از من برای تو...تمام شب و روزم در تو خلاصه میشوند و با تو میگذرانم روز بروز زندگیم را...با خنده هایت میخندم،از شادیت شاد میشوم،از بازیهای کودکانه ات انرژی میگیرم و سعی میکنم تا میتوانم با تو بچگی کنم،با قصه و شعر و بازی و هزار کلک دیگر به تو غذا میدهم گاهی میخوری و خیالم راحت میشود و گاه هیچ کلکی کارساز نیست و موفق نمیشوم و در دلم غصه میخورم ،تو خسته میشوی و در آغوشم میخوابی و من یا خسته تر از تو خوابم میبرد یا به کارهای عقب افتاده ام رسیدگی میکنم،تو بیمار میشوی و من از غصه به خدا میرسم،نه میخوابم،نه میخورم و فقط میخواهم تو سلامت خودت را بدست بیاوری،تو گریه میکنی و قلب من پاره پاره میشود،در دید من نباشی و کوچکترین صدایی بیاید بند دلم پاره میشود که بلایی سرت نیامده باشد،در خواب تکان میخوری و من از خواب میپرم،دلت شیطانی و لجبازی میخواهد و با خنده مرا آزار میدهی،من با تمام خستگی در آغوشت میکشم و میبوسمت تافراموش کنی کاراشتباهت را،مرا میبوسی و نوازش میکنی،با لحن کودکانه ات مرا صدا میکنی و میگویی دوستت دارم و من غرق لذت این عشق پاک و معصومت میشوم،در جمع با نگاهت به دنبال من میگردی و بادیدن من آرامش میگیری،تا ناراحت میشوی یا به مشکلی برمیخوری منو صدا میکنی و من رو حامی خودت میدانی و من به این حس تو افتخار میکنم،روز به روز که میگذرد بزرگترومستقل تر میشوی و من از دیدن رشد و شکوفایی توسرمست ،تو میخوابی و من درخیالم با آرزوهایی که برای تو دارم شب را سحر میکنم،،،حال دیدی چگونه روز و شبم با تو پیوند خورده؟؟و نمیدانی چه سخت و شیرین است نگهداری از فرزند برای یک مادر...تا امروز دوسال و دوماه و بیست و چهار روز است که خداوند وجود پاک تو را میهمان خانه ام و عشقت را میهمان قلب و روحم کرده و از آن روز تا امروز خواسته و وجود تو مقدم بوده بر خواسته و وجودم.و من مطمینم که هیچ وقت درک نمیکنی حسی که من به تو داشته ام،همانطور که هیچ یک از ما نفهمیدیم حس مادرهایمان را...و ندانستیم قدر زحماتشان را...

و بدان همانگونه که روزهایم پر شده از تو،آرزوهایم نیز در گیر توست.دوست دارم مردی شوی قوی و قدرتمند ودر عین حال مهربان و بخشنده،تو باید محکم باشی و استوار و با تلاش و پشتکار پله های ترقی را طی کنی و در این راه ثابت قدم باشی،تو به هیچ کس ظلم نمیکنی و تن پرور و زیاده خواه نمیشوی،من به تو ایمان دارم...

پسرم تو متعلقی به یک نسل بعد از من،با ایده ها و خلقیات و سلایق متفاوت از من،نسل من هم نسل مهربانی نبود ولی عشق در قلب ما آدمهاست ،من تو را با عشق و محبت می پرورانم،تمام محبتم را نثار قلب کوچکت میکنم تا بیاموزد درس مهربانی را...پسرم یاد بگیر و همانگونه که امروز با دستهای کوچکت نوازش میکنی،با قلب پاکت میبخشی،با نگاه معصومت همه چیز را پاک میبینی،با آغوش باز محبت دیگران را میپذیری،با سخاوت وجودت از همه چیز میگذری ،فردا ها هم همین گونه باش،نگاه نکن به فساد ،دورویی،دروغگویی،حسادت و خودخواهی و ...،نگاه کن به قلبت ،به قلبت که از آیینه صادق تر است،محمدم دوست بدار،ببخش و بگذر،این دنیا هرچه باشد میگذرد...میگذرد با تمام شادیها و غصه هایش...

برام هیچ حسی شبیه تو نیست*کنار تو درگیر آرامشم

همین از تمام جهان کافیه*همین که کنارت نفس میکشم

برام هیچ حسی شبیه تو نیست *تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه *تو زیباترین آرزوی منی

تمام قلب تو به من نمیرسه *همین که فکرمی برای من بسه

از این عادت باتو بودن هنوز *ببین لحظه لحظم کنارت خوشه

همین عادت با تو بودن یه روز *اگه بی تو باشم منو میکشه

پسندها (1)

نظرات (0)