پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 12 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

مادرانه

باز دوباره یاد گذشته افتادم و دلم پر از غصه شد . غصه برای خودم  و برای بقیه مادرایی که توی nicu بودن.برای مادری که نی نی شو بغل کرد .شیرش داد.اما فرداش اونو به خاطر مشکل قلبی از دست داد.چه با سلیقه برای دخترش سیسمونی خریده بودو اونارو به هم اتاقیاش نشون میداد.دلم غصه دار میشه برای مادری که پسر کوچولوش جلوی چشمش آب میشد و دکترا ازش قطع امید کرده بودن و اون شبانه روز عاشقونه بالای سر پسرش نشست تا اون به آسمونا پرواز کنه.برای مادری که اومد بیمارستان و با جای خالی ابوالفضلش مواجه شد.چقدر درد آوره.....چقدر سخته...... .مادر 20ساله ای که با بچه معلولش روبرو شد......حتی تصورش قلب آدمو به درد میاره...... . نمیدونم چرا هر چند وقت یکبار یاد اون ...
16 دی 1391

قاصدک از دایی به محمد

دایی خوشگلم  سلام: امروزدر مدرسه واردسایتت شدم وبرات پیغام گذاشتم  که دوست دارم وبه یادتم . وبادیدن عکس هایت انرزی گرفتم وامتحان تاریخم  و ٢٠ شدم.                                           اشعاری از دایی       *گل لوله لوله فراموشم مکن محمدکوتوله        **دیشب از عشق تو از خواب پریدم      ولی خوابم گرفت دوباره خوابیدم&nbs...
14 دی 1391

قدم به قدم

اولین قدم.....دومین قدم.......سومین قدم......... اولین گام ......دومین گام........سومین گام...... در پس اولین قدم افتادن بود و در پس دومین گام شکست.......ودر پس هر شکست تلاشی مضاعف برای ایستادن.......برای راه رفتن.....برای تثبیت قدرت خود........ . وتو ستاره درخشان زندگی من ایستادی بر روی دو پایت.ایستادی و با خنده به من نگریستی و در  چشمان شفافت خوشحالی از شاهکاری که در حال انجامش بودی به وضوح دیده میشد وآنگاه که تعادلت را از دست دادی و افتادی دوباره مصمم تر از قبل با همان خنده معصومت ایستادی و به من خیره شدی.تا بستایم ایستادنت را و تو غرق لذت شوی40...............123وشمردم تا 40 و تو ایستاده بودی. وتو قدم برداشتی و...
12 دی 1391

همه چیز با تو معنی میشود!

میدانم که هنوز خیلی کوچکی کوچکتر از انکه بفهمی حرفهایم را.... اما دل من هم کوچک است.کوچکتر ازآنکه ببینم اشکهای تورا... .بخند دلبندم ...بخند که هرچه دارم مال توست...بخند که مادر همه جا نگهداروکنار توست...بخند که خنده هایت مرهم غم درونم است...بخند که شادی توعشق عالمست.... بخند که دلم به زندگی گرم میشود...زندگی ای که هر دمش باتو بازدم میشود . میخواهم بدانی که اگر دنیا برسرم خراب شود.بازهم من زندگیم را کامل میدانم.زیرا من تورا همه جا کنارم دارم.زیرا نمیتوانم زندگیم را بدون تو تصور کنم.و وقتی خسته از همه فقط مرا میخواهی و در آغوشم آرام میگیری به خود میبالم که مادر توام.....واین نیاز توست که مرا با زندگی پیون...
9 دی 1391

سوگند

محمد عزیزم هرگاه تو را میبینم بیاد می آورم روزهایی را که تو نبودی و چقدر بدون تو همه چیز خالی بود . و بیاد می آورم  بر گزیدن نامت را که یادگاری باشی همنام ، برای پدر مهربانم که انگار خیلی سال است که نیست اما تمام وجودش را بیاد دارم . به پاکی وجود او و به نازنینی طینتش سوگند میخورم ؛ آنگونه پدری باشم که وقتی نبودم احساس بی پدری امروز مرا ادراک کنی ...  فرهاد 9/10/1391 ...
9 دی 1391