آخرین پست سال 1392
لبخند که می زنی چنان شیفته ام می کنی که بهار را با مهربانی ات تاخت می زنم و باز هم پیروزم پسرم یک سال دیگه هم گذشت و چه زود گذشت ، خیلی دلم برای گذشته تنگ شده، برای نوزادیت ، چهار دست و پا رفتنت ، ایستادن و زمین خوردنت،...همه و همه برام خاطره هاییه شیرینتر از عسل... امروز با دقت بهت نگاه کردم و سعی کردم جزییات صورت و دست و پاهات،حتی بند بند انگشتهاتو توی ذهنم بسپارم .میدونم بسرعت برق و باد این روزها هم میگذرن و روزی میاد که بجای دستای کوچولوت که توی مشت من جا میشه ،دست مردونه ای رو خواهم دید که بزرگتر و قویتر از دست منه و دست من توی اون دست ج...