پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 9 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

آخرین پست سال 1392

                  لبخند که می زنی چنان شیفته ام می کنی  که بهار را با مهربانی ات تاخت می زنم و باز هم پیروزم  پسرم یک سال دیگه هم گذشت و چه زود گذشت ، خیلی دلم برای گذشته تنگ شده، برای نوزادیت ، چهار دست و پا رفتنت ، ایستادن و زمین خوردنت،...همه و همه برام خاطره هاییه شیرینتر از عسل... امروز با دقت بهت نگاه کردم و سعی کردم جزییات صورت و دست و پاهات،حتی بند بند انگشتهاتو توی ذهنم بسپارم .میدونم بسرعت برق و باد این روزها هم میگذرن و روزی میاد که بجای دستای کوچولوت که توی مشت من جا میشه ،دست مردونه ای رو خواهم دید که بزرگتر و قویتر از دست منه و دست من توی اون دست ج...
25 اسفند 1392

تو که زیبای منی

همرنگ تمام آرزوهای منی*غارتگر قلب و جان و دنیای منی دور از تو نفس کشیدنم ممکن نیست*من ماهی تشنه ام تو دریای منی به تو سوگند!به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا میگردد،زندگی زیبا نیست.آنچه زیباست تویی،تو که آغاز من و لحظه پایان منی! ...
10 اسفند 1392

بودنت نهایت آرزویم است

از تو ...با عشق تو...و برای تو مینویسم... برای تو که تمام وجودم شدی،تویی که به من نام مادر بخشیدی و شدی بود و نبودم.نمیدانم این نوشته ها را میخوانی یانه؟!؟!نمیدانم که موقع خواندنشان در چه سن و حس و حالی هستی؟؟!!نمیدانم ان روز من هستم یا نه!!!ولی بدان که این حرفها دل نوشته های من به توست،شاید بماند یادگاری از من برای تو...تمام شب و روزم در تو خلاصه میشوند و با تو میگذرانم روز بروز زندگیم را...با خنده هایت میخندم،از شادیت شاد میشوم،از بازیهای کودکانه ات انرژی میگیرم و سعی میکنم تا میتوانم با تو بچگی کنم،با قصه و شعر و بازی و هزار کلک دیگر به تو غذا میدهم گاهی میخوری و خیالم راحت میشود و گاه هیچ کلکی کارساز نیست و موفق نمیشوم و در دلم غصه ...
4 اسفند 1392

دلم گرفته

دلم عجيب گرفته است،وهيچ چيز نه اين دقايق خوشبو ، که روي شاخه ي نارنج مي شود خاموش نه اين صداقت حرفي ، که در سکوت ميان دو برگ اين گل شب بوست نه هيچ چيز مرا ازهجوم خالي اطراف نمي رهاند و فکر مي کنم که اين ترنم موزون حزن تا به ابدشنيده خواهد شد . سهراب سپهری ...
30 دی 1392

درسهای زندگی

.مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.           .اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را  قطع کن.           .هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری "  چون در واقع نمی دانی.   .یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و  اقبال است.           .هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.           .از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه  استفاده بهینه از حیات همین است. &n...
15 دی 1392

بابت خستگیهایم

من هم یک مادرم.مادری که عاشق فرزند خودشه.مادری ک حاضره از تمام خواسته های خودش بگذره برای آرامش و آینده فرزندش.من یک مادرم که شبهای زیادی بالای سر فرزندش بیدار بوده، من مادری هستم که یک عطسه کوچولو از پسرش کل دلشو میلرزونه،من یک مادرم که با وسواس خاصی رفتار و کارها وخوراک و ....بچه اش رو دنبال میکنه....من هم مادرم !!!هم یک انسان!!!گاهی خسته ام و کم حوصله.گاهی پرخاشگر میشوم و عصبی،گاهی ناراحتم ونگران !خب...همه اینها ک گفتم خصلتهای آدمیست.همیشه که شاد و پرانرژی نیستم.همیشه نمیتونم بخندم و پا به پای تو بازی کنم.محمدم اگر بعضی وقتها سرت داد میزنم یا دعوات میکنم.منو ببخش.خدا میدونه ک حاضرم بدترین دردهارو تحمل کنم تا تو یک سوزن به دستت نخوره.محمد...
14 دی 1392

تازه فهمیدم....

ام شب بعد از اینکه خوابوندمت.یاد نوزادیت افتادم.چقدر کوچولو بودی فدات شم.اندازه ی عروسک....چه زود گذشت.........خیلی دلم برای اون روزا تنگه .........یاد اولین روزی که دیدمت....اولین باری که بغلت کردم....اولین خنده ات....اولین بار که چرخیدی....دستاتو تکیه گاه کردی و سرتو بالا گرفتی.....چهار دست و پا رفتی....راه رفتن و تمرین کردی....اولین کلمه رو گفتی...........وااااااااای چقدر اولینهای تو با من زیادن ........چقدر زود گذشت......دیگه اون روزا تکرار نمیشن .......دلم برای اون روزا تنگ شده.......باورم نمیشه که به این زودی پسرکم داره بزرگ میشه......محمد هر چی بهت نگاه میکنم سیر نمیشم.....با همه شیطنتهات وقتی میخوابی دلم میگیره......دوس...
6 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی:

سلام به همگی: مامان کوروش جان ومامان متین کوچولو لطف کردند و منو به مسابقه وبلاگی دعوت کرد.اینطور که من متوجه شدم باید سه دلیل ساخت وبلاگم رو اینجا بنویسم و از سه تا دوستای نی نی وبلاگی خودم هم بخوام که اینکار رو انجام بدن .حالا جایزش چی هست خودم هم نمیدونم  . حالا بریم سراغ دلایل ساخت وبلاگ من: ١.عشق بیش از حد به پسرم: دوست دارم تمام اتفاقات کودکی پسرم و احساسات مادرانه ای که طی مراحل رشد او تجربه میکنم تا همیشه زنده باشد و در آینده محمدم با خواندن انها بفهمد چه مراحلی را طی کرده و مادرش چه احساساتی را تجربه کرده تا او  بزرگ بشود. ٢.انتخاب بهترینها : آشنا شدن با مادرهای د...
18 بهمن 1391

بخواب نازنینم......

نازنینم پسرم..... توکه در دل شادی.من چرا بیتابم؟  توبه این آرومی.من چرا بیخوابم؟ توکه بی هیچ غمی میخندی.من چرا گریانم؟ تو که راحت خوابی. من چرا بیدارم؟   گاهی در خوابی و من بغض میکنم؟دلیلش چیست؟؟تا به امروز نفهمیدم!!!! گاهی میخندی و اشک از گوشه چشمانم سرازیر میشود.تو میدانی چرا؟؟من هنوز نفهمیدم!!!! گاهی از شوق فریاد میکشی و چیزی درون دلم میلرزد.قلبم است میدانم........چرا چنین میشود نمیدانم!!!! دوستت دارم به اندازه تمام دنیا.دوستت دارم بیشتر از خودم.دوستت دارم.....دلیلش را ....این یکی را میدانم!!!! نبضم به نبضت/نفسم به نفست/وجودم به وجودت وابسته است.خداهم راز این داستان را...
2 بهمن 1391