سفر به مشهد 1 الی 5 اسفند91
دوباره سلام....
ماسه شنبه ساعت ٧ صبح به سمت مشهد حرکت کردیم و شنبه ساعت ١٢ شب به خونمون رسیدیم.سفر بسیار خوبی بود و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت...
محمد گلم توی این سفر یاد گرفت بگه مامان....وای که چه احساس شیرین و قشنگیه
یاد گرفت بگه:بدو .بدو.بدو.(با آهنگ مخصوص خودش)
به نگار خوشگلمون هم میگفت:گا ا (محمدم خیلی نگار کوچولو رو دوست داشت و میخواست همش پیش نگار باشه)
توی سفر به زن عموش هم خیلی وابسته شدو دوست داشت بغلش باشه و با اینکارش حسابی زن عموش روخسته کرد.زن عمو خسته نباشید دستتون درد نکنه..
نگار خوشگلمون هم کلی برامون شیرین زبونی کرد...وااااای که این دختر چقدر بانمک حرف میزد.با اون صدای قشنگ و حرفای با مزش.....دلم براش تنگ شد جیگری رو
پسرکم توی مسافرت خیلی اذیت شد .هم غذا نخورد ...هم خیلی خسته میشد...ببخشید عسلم اگه بهت بد گذشت
پسرم سومین سفرش رو هم رفت.و این سفر رو همراه مامان و بابا و عمو و زنعمو و نگار و مامان جون و باباجون(مادر بزرگ و پدر بزرگ فرهاد)رفت. اینم چندتا از عکسهاش....
بقیه در ادامه مطلب