دوشنبه 5 اسفند 92
اندر احولات این روزهای ما سرماخوردگی شدید هر سه تاییمون بود،دیشب اومدیم خونه مامانی تا ازمون مراقبت کنن زودتر خوب بشیم.پنج روزه که مریض شدیم و با اینکه دکتر رفتیم روزبروز بدتر شدیم،من هم که بخاطر بدقلقی های محمد موقع خواب، شبانه روز بیدار بودم و اصلا نمیتونستم به خودم رسیدگی کنم تا دیشب که حالم شدید بد شد و تصمیم گرفتم بیام خونه مامانم که بخاطر استراحتی که از دیشب کردیم همگی رو به بهبودیم.
پسرم سه ماهی میشه که کل کارتهای بالا بالای مقدماتی رو بلده.
محمد من از روزی که بدنیا اومد تا حالا هر شب با لالایی مامانش میخوابه،
پسرکم تا الان داروهاشو فقط با سرنگ میخوره.تا دو سالگی ابمیوه و ... رو هم فقط با سرنگ میخورد و شیشه شیرش فقط متعلق به شیر و آب میشد.اما از دوسالگی ابمیوه و اب گوشت و ... با لیوان خورد ،اما این چند روزه بخاطر سرماخوردگی دوباره باید ابمیوه هاشو با سرنگ بهش بدم.
پسر باهوش من بلده بطور کامل با موبایل و تبلت کار کنه.بازیهاشو.عکسهاشو،ویدیوهاشو بیاره،قفل کنه،باز کنه و...
الهی قربونش برم که بخاطر مریضی اش هم لاغر شده هم ضعیف و عصبی و بداخلاق.زودتر خوب بشی نفسم.
ز تمام بودنیها تو یکی از آن من باش، که به غیر با تو بودن ،دلم آرزو ندارد...