پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 12 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

تازه فهمیدم....

ام شب بعد از اینکه خوابوندمت.یاد نوزادیت افتادم.چقدر کوچولو بودی فدات شم.اندازه ی عروسک....چه زود گذشت.........خیلی دلم برای اون روزا تنگه .........یاد اولین روزی که دیدمت....اولین باری که بغلت کردم....اولین خنده ات....اولین بار که چرخیدی....دستاتو تکیه گاه کردی و سرتو بالا گرفتی.....چهار دست و پا رفتی....راه رفتن و تمرین کردی....اولین کلمه رو گفتی...........وااااااااای چقدر اولینهای تو با من زیادن ........چقدر زود گذشت......دیگه اون روزا تکرار نمیشن .......دلم برای اون روزا تنگ شده.......باورم نمیشه که به این زودی پسرکم داره بزرگ میشه......محمد هر چی بهت نگاه میکنم سیر نمیشم.....با همه شیطنتهات وقتی میخوابی دلم میگیره......دوس...
6 خرداد 1392

عکسها

محمد ناز مامان میشی؟؟؟ آآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخخخخخخخ........آآآآآآآآآخخخخخخخخخ..............آآآآآآآآآآآآآآآخخخخخخخخ ****امروز ظهر بعد از اینکه خونه رو حسابی بهم ریختی .نخ دندون رو پیدا کردی و اونو دور گردن و دست و پاهات پیچیدی و با گریه اومدی پیشم.منم روی زمین خوابوندمت تا نخهارو از دورت باز کنم.کارم که تموم شد دیدم :پسملی خوابه..خوابه.... ***شیطونکم: وروجکم ممنونم از بودنت...... ...
6 خرداد 1392

در این مدت که نبودیم

سلام به همگی و شرمنده بابت تاخیر. چند روزی هست که سیستم درست شده ولی به خاطر کلاس زبانی که میرفتم نتونستم آپ کنم.چون وقتی محمدم میخوابید مجبور بودم درسامو بخونم.امروز هم آخرین روز کلاس بودو کلاسم تموم شد.توی این مدت مامانم محمد رو نگه میداشت تا من کلاس برم ولی به خاطر اینکه پسر ما کنترل تلویزیون رو توی شیشه تلویزیون پرتاب کردن و باعث خط افتادن ال سی دی شدن و همچنین خراب کردن میز تلویزیون و اذیتهای مداوم.... .مادرم از نگه داری ایشون انصراف دادن و منم مجبور شدم دوباره دور کلاس رو خط بکشم و به بچه داری ادامه بدم. خبربعدی که یک خبر بد هم هست مربوط میشه به عروسی عمه هما که قرار بود 2 خرداد شب ولادت امام علی(ع)برگزار بشه.حتی کارتهای مراسم ...
5 خرداد 1392