پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 5 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

آخرین شب سال 91

1391/12/30 2:33
نویسنده : fariba
526 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم سلام:

الان شما توی اتاقت لالا کردی و مامان هم کمی فرصت پیدا کرد تا بیاد آخرین مطالب رو در سال ٩١ برات تایپ کنه..امروز ٢٩ اسفند ماه بود (البته الان ساعت حدود٢ بامداد ٣٠اسفند هست امسال سال کبیسه بودلبخند)و ی روز فوق العاده پر مشغله برای من....

توی این مدت از دست شیطونی شما نرسیده بودم هیچ کاری کنم .تا اینکه امروز مامانی و بابایی شما رو پیش خودشون نگه داشتند تا من خونه رو برای عید اماده کنم و الان هم فوق العاده خسته ام .فردا صبح هم ساعت ٨ نوبت آرایشگاه دارم تا ابروهامو بردارم...زبان

یه خبر خیلی بد هم اینکه اخرش شیطونیهات کار دستمون داد و سه روز پیش که مامان داشت کارهاشو میکرد یه دفعه شما کمد کناری میز تلویزیون رو انداختی روی خودت و صورت خوشگلت کمی زخم شد.خدا رحم کرد و من چینی ها و طبقه هاشو خالی کرده بودم وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرت بیادناراحتگل پسری مامان بخدا من حواسم بهت بود ولی فکرش هم نمیکردم زورت برسه که بیاندازیش.خداروشکر میکنم که بلایی سرت نیومد عسلم.باور کن که از ترسم تا نیم ساعت بدنم میلرزید و یخ بودم....فدای تو بشم که توهم ترسیده بودی مامانی....بهت قول میدم که ازین به بعد بیشتر مراقبت باشم.به خاطر همین هم بود که تا امروز هیچ کاری نکردمniniweblog.com

.....این هم یه عکس از صورت مثل ماهت که زخم شده.....

قربونت برم که توی عکست اینقدر مظلوم افتادی.......ماچماچماچ

     

دیروز صبح با دایی علی بردمت پارک و اونجا برای اولین بار تنهایی سوار تاب شدو و کلی لذت بردی.فدات بشم که از ته دل بلند بلند میخندیدی و ذوق میکردیقلبوقتی هم که میخواستمت بیارمت پایین اینقدر گریه کردی تا دوباره سوارت کردم.خلاصه حسابی بازی کردی و مامان هم که همیشه حسرت داشت تاب بازی کردن نی نی شو ببینه به آرزوش رسیدخجالت

   

محمدم  شما خیلی بابایی(بابای مامان)رو دوست داری و تا میبینیش میخوای بغلش بشی و به هیچ عنوان دوست نداری ازش جدا بشی...قلبقلبالبته بابایی خیلی شمارو لوس کرده و بهت اجازه میده هر کاری دوست داری انجام بدی.شما هم از عشق زیاد به بابایی میگی مامانقهقههقهقهه و وقتی بابایی هست بغل من هم نمیاییناراحتنگران...همین امشب هم بعد یه روز عشقولانه بین شما و بابایی.وقتی بابایی شما رو اورد خونه که تحویل من بده.شما بغل مامان نیومدی و مامانو کلی غصه دار کردی...شوخی کردم فدات شم چه شما من و بخوای یا نخوای من که میمیرم براتقلبماچ

آخر سر هم سر شمارو با فیلم تاب بازیت پرت کردیم تا بابایی بتونه از دستت فرار کنهخندهآخه از ترس اینکه بابایی بره از توی بغلش تکون نمیخوردی و سفت لباسشو گرفته بودی.....

عزیزم بابایی خیلی خیلی دوست داره و از همون موقع که بدنیا اومدی خیلی خیلی روی شما حساسیت داشت.حتی بعضی وقتها بخاطر شما منو دعوا میکردناراحتتعجبواقعا پدر بزرگ خوبیه...بزرگ شدی قدرشو بدون....(ایشالا خدا عمر بلند و با عزت بهش بده)قلبالبته این هم بگم:بیشتر زحمتهات برای مامانیه(مامان مامان)اما چون با بابایی بازی میکنی بابایی رو بیشتر دوست داریچشمکبیچاره مامانی خیلی مظلوم واقع شدهزبان

فدات شم بابای باباهم که به رحمت خدا رفته مرد فوق العاده ای بود..یه انسان کامل..... مهربون و خوش صحبت....خدارحمتش کنه....هرچی از خوبیهاش برات بگم کم گفتمناراحتمطمئنم اگه بود اندازه بابایی دوسش داشتی....حیف....افسوسشب عید هست و جای خالیش خیلی احساس میشه...نگرانکاش بود و نوه هاشو میدیدناراحتخیلی زود از بینمون رفت....گریهگریهدلم براش خیلی تنگ شده....گریهگریهمیدونم که جای اون خیلی از ما بهتره و لحظه تحویل سال از اون بالا همه مارو میبینه و از خدا برامون بهترینها رو آرزو میکنه.....فرشتهبراش یه فاتحه میخونیم میخوایم بدونه که همیشه توی قلبامون زنده است.....فرشتهفرشته

این هم دو تا از عکسای امشبت با بابایی:(اخرین عکسهای امسالت)

   

گل پسر شیطون من دیشب شام خونه دوست بابایی دعوت بودیم و شما خیلی راحت با همه دوست میشدی و بغل همه میرفتی و اصلا غریبی نمیکردی...فدات بشم که اجتماعی هستی....فقط به نی نی کوچولوشون که تازه بدنیا اومده بود حساس بودی و دوست نداشتی مامان و بابا بغلش کنن...نیشخندهمون حسودی خودموننیشخند

    

محمد گل و پایان...

این عکس هم شکار لحظه هاست و نشانگر این است که پسر ما عاشق خوردن  لباسهایش از قبیل:کلاه و آستین و یقه است که بیشتر مواقع این نواحی خیس میباشد....

                  پایان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان یاسمن و محمد پارسا
30 اسفند 91 15:40
وای بمیرم مامانی می دونم چی کشیدی این شیطونا مگه می زارند مادر پدرا ارامش داشته باشند خدا را شکر به خیر گذشته خیلی مواظبش باش عزیزم خدا پدر گرامیتون را براتون حفظ کنه و همینطور پدر همسرتون را رحمت کنه ارزو می کنم سالی که پیش رو داریم سرشار از شادی و خرمی براتون باشه
مامان مهدیس و ملیسا
30 اسفند 91 21:47
سلام عزیزم الهی من بمیرم برات خیییییلی واسه صورتت ناراحت شدم میبوسمتون بووووووس برای محمدجونمو مامان گلش
مامان علی مرتضی
8 فروردین 92 16:11
سلام فریبا جان خدارو صدهزار مرتبه شکر که محمد حسین سالمه.انشالله همیشه خدا نگهدارش باشه
مامان علی مرتضی
8 فروردین 92 16:11
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری, آغاز روزایی باشد که آرزو داری….
مامان علی مرتضی
8 فروردین 92 16:12
http://www.roozeshadi.com/wp-content/uploads/2009/03/sal-1392.jpg
مهرشاد
26 فروردین 92 19:36
وااااااااااااااای بمیر چقدر نازه کوجولو مو جو لوووووووووووووووووووو عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی


سپاسگذارم از محبت شما.