پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

تولد نگار و این روزهای محمد

1391/12/22 3:14
نویسنده : fariba
2,365 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به جوجه خوشگل و شیطون خودم که از همه دنیا بیشتر دوسش دارم.....از دست شما وروجک شیطون یک هفته نتونستم برات پست جدید بذارم و الان با یه عالمه خبرای جدید اومدم:

***اولین خبر مربوط میشه به پنجشنبه ١٧ اسفند که برای نگار کوچولو تولد گرفتن. قربونت برم که از اول تا اخر مهمونی شیطونی کردی و حسابی مامانو کلافه کردی....میخواستی تزیینات اتاق رو بکنی...بادکنکارو برداری....به بشقاب میوه مهمونها حمله میکردی.....و وسط سالن قدم میزدی...و من بیچاه هم باید دنبال شما راه میرفتم تا خدایی نکرده بلایی سر خودت نیاری و نتیجه یک لحظه غفلت من این بود که شما رو از روی میز تلویزیون در حال کشیدن سیمهای برق پیدا کردن....تعجبتعجب(البته اون موقع من شمارو به بابا سپرده بودمو....نیشخند)خلاصه اون شب هم گذشت و من هم هیچی از مهمونی نفهمیدم.ناراحتو اخر شب با این وضع برگشتیم خونهخمیازهخمیازهافسوسآخشما هم به خاطر یک ربع چرتی که اخر مهمونی زدی سرحال سرحال بودی......لبخندهورا

بقیه عکسهای تولد رو میذارم در .....ادامه مطلب

پ.ن:  نگار جونی افتخار عکس انداختن به ما ندادنعینک....بعدا از عموحمید عکسای تولد عروسک خوشگلمون رو میگیریم و توی وبلاگ میذاریم.... چشمک

                                                  این روزهای محمد....

***محمدم این روزا خیلی بلا شدی و احساس میکنم معنی بیشتر حرفهامو متوجه میشی...تشویق

بازی کلاغ پر و لی لی حوضک و اتل متل رو خیلی دوست داری...ماچ

راه رفتنت هم که دیگه کامل شده و همیشه از در خونه خودمون خودت تنهایی میری بیرون....بعد برات در اسانسور رو باز میکنیم و خود شما میری داخلش و ذوق میکنی ک داریم میریم دد.  توی پارکینگ هم دستتو میگیریم و خودت راه میای....قربونت برم من که داری مرد میشی....قلب

شیطنتهاتم که دیگه جای خود داره.....نمیدونم از کدوماش تعریف کنم؟؟؟سوال

یا میری پشت میز تلویزیون و سیمهای برق رو میکشی!!!!!!!ابرو

یا میری با یکی از اسباب بازیهات میزنی توی شیشه بوفه!!!!!!!تعجب

یا داری پیچهای اجاق گاز رو باز میکنی!!!!!!ابرو

یا وسایل کابینتها رو میریزی بیرون!!!!!!تعجب

یا تلفن و موبایل ها رو محکم پرت میکنی روی زمین!!!!!!!ابرو

پشتی هایی هم که از مادرجون گرفته بودم تا جلوی اشپزخونه بذارم و مانع ورود شما به منطقه ممنوعه بشم....ازبس شما باهاشون کشتی گرفتی حسابی داغون شدن و نتیجه تلاشهای شما هم این شد ک یاد گرفتی هر مانعی رو از سر راهت برداری تا ب مقصد برسی.....از خود راضی

دیروز توی اشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که یکدفعه متوجه شما شدم و دیدم روی پنجه های پاهات بلند شدی و میخواستی قابلمه روی اجاق رو بکشی پایین.....واااااااااای چقدر خدا رحم کرد....همه بدنم یخ کرده بود.....در فاصله اینکه من زیر یه شعله دیگه رو  روشن کنم شما خودتو رسونده بودی و داشتی...... . بخدا هنوزم یادش میافتم بدنم میلرزه....استرساسترسمن نمیدونم تو چرا اینقدر شیطونی؟؟؟؟!!!!!متفکریک ثانیه هم اروم نمیگیری..خداروشکر که شب تا صبح میخوابی و من تجدید قوا میکنم.....خواب

امروز صدای بچه ها رو ک بازی میکردن شنیده بودی و رفته بودی پشت در خونمون و روی پنجه هات ایستاده بودی تا دستت به دستگیره در برسه ....ولی نمیرسید...من هم اومدم گذاشتمت روی پام تا دستت به دستگیره برسه......شما هم دستگیره رو دادی پایین و در رو باز کردی و از لای در به بچه ها ک توی پاگرد بازی میکردن نگاه کردی و میخواستی بری پیششون ک با مخالفت من مواجه شدی و کلی گریه کردیگریه.......الهی فدات بشم من که داشتم از گریه هات دق میکردم.....نگرانولی مامانی نمیتونستم ببرمت پیششون چون از شما خیلی بزرگتر بودن و خودم هم توی خونه کار داشتم......وقتی بابایی از سرکار اومد خونه ....شما رو برد تا بازی نی نی ها رو ببینی....که دوست بابا هم از راه میرسه و شما با یه تعارف میری بغلش و دیگه بغل بابا نمیای ...و تشریف میبری خونه دوست بابایی که بلوک کناری ما هستن... و بعد از ده دقیقه که بابا میاد دنبال شما تا بابارومیبینی میزنی زیر گریه و جیغ که نمیخوام بیام....تعجبتعجب(این اولین باری بود که شما دوست بابارو میدیدی و بجای اینکه غریبی کنی....رفته بودی خونشون و نمیخواستی برگردی)خلاصه اینکه یک ربع بعد از برگشت از مهمونی شما به مامان و بابا محل نذاشتی و فقط گریه کردی....اونم چه گریه ای؟؟؟؟؟(البته به خاطر نی نی شون که دو ماه از شما بزرگتره گریه میکردی)..........این جوری شو دیگه ندیده بودیم......متفکرمتفکرفدات بشم که اینقدر اجتماعی هستیماچ

خلاصه پسر کوچولوی من شیطونیهای شما تا حدی زیاد شده که هر کس شما رو میبینه(چه غریبه.چه اشنا)به من میگه:خدا به دادت برسه با این پسر....

قربون شیطونیهات برم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی و هر کاری ک دوست  داری بکنی...مامان در بست در اختیارته......یه خنده تو....یا لوس کردن هات همه خستگیهامو از بین میبره.....تازگی یاد گرفتی تا کارخرابی میکنی و میبینی من عصبانی شدم میگی:اه..اه           یعنی خودت دعوا میکنی که من بهت چیزی نگم.......

وقتی اینکارو میکنی دیوونت میشم.....عاشقتم .عاشقتم.عاشقتم

         عکسها در ادامه مطلب....

نگار و محمد

محمد و عمه ناهید

محمدو مامان و عمه هما

محمد و فراز (پسرخاله نگار)در حال عشق ورزیدن به هم....

فراز خیلی محمد رو دوست داشت و با هم کلی لاوقلب ترکوندن...

تزیینات اتاق

              

سه تا عکس از نمک من...

پ.ن:همه عکسها با موبایل گرفته شده و کیفیت پایینی داره...ناراحتبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان یاسمن و محمد پارسا
22 اسفند 91 7:32
فدای این پسر شیطون بشم من مامانی خیلی مواظبش باش تولد نگار جون هم مبارک باشه عزیزم


خدانکنه.ایشالا پاینده باشید
مامان یاسمن و محمد پارسا
22 اسفند 91 7:35
عزیزم خصوصی
مامان یاسمن و محمد پارسا
22 اسفند 91 7:36
راستی خوشحال شدم دیدمتون همیشه به شادی و سلامتی عزیزم


ممنونم گلم
نی نی قتو
22 اسفند 91 8:30
سلام مامان مهربون با طراحی تقویم سال 1392 همراه عکس کوچولوتون یه هدیه خوشگل برا سفره هفت سین و مهموناتون داشته باشین بعلاوه یک عکس طراحی شده به عنوان هدیه ازطرف ما دریافت کنید


مامی مهتا
22 اسفند 91 11:03
جوجه کوچولوی شیطون خیلی دوست دارم ...


ما هم دوستون داریم
شقایق مامان آرشا
22 اسفند 91 17:53
ای جان چه خوردنی شدی شما ولی خدایی اجتماعی بودنت داستانش خیلی با حال بود


tمیسی خاله
بهاره مامان ونداد
22 اسفند 91 18:01
وای عزیزم خدا رحم کرده بهش بیشتر مراقب باش وروجک دوست داشتنی این قدر اتیش نسوزون
راستی ما اپیم


چشم عزیزم.بخدا همش حواسم بهش هست.اومدم خانومی

مامان یاسمن و محمد پارسا
23 اسفند 91 3:36
http://nazgol.niniweblog.com/ سلام اینم ادرس یکی از مامانای قمی عزیزم نازنین زهرای گل و ابجی کوچولوش یاسمین جون


مرسیییییییییییییییییییییی
حامی
23 اسفند 91 10:34
.....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆..... ☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆..... +=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+= .....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆..... ☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆..... +=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+= +=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+= ☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆..... .....☆.........☆☆....☆.... ☆....☆.... ☆......☆.....☆☆....☆.... ☆....☆..... +=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+=+= سال خوب و پر برکتی داشته باشد...پر از شادی و خوشبختی و صدای خنده های شیرین گل هایتان....
مامان شايان
23 اسفند 91 15:14
اي جانم فداي اين پسر خوشكل بشم كه اينقدر هم آتيش پارست.ماماني يه چيزي::::
اصلا بهت نميخوره كه بچه داشته باشيا
ماشالا


جدی میگی؟خوشحال شدم

مامان ملیسا و مهدیس
23 اسفند 91 17:41
الهی من فدای این محمد حسین و شیطونیاش بشم مامانی حسابی خدا رحم کرده عزیز دل خاله چه آتیشی میسوزونهههههههههه دوستون دارم


ما هم دوستون داریم....
مامان درسا
23 اسفند 91 19:40
از دست این پسر
شیطون



بذار دختر شماهم شیطونی بکنه...اون وقت ما میخندیم));


شهناز
24 اسفند 91 0:32
عزيزم چقدر نمك شده اين كوچولوتون.
خيلي خوبه كه اجتماعيه،نميدونم چرا جديدا بچه ها انقدر منزوي و غير اجتماعي شدن؟!
خدا حفظش كنه براتون.


ممنونم ایلین جون رو ببوس
متین مامی ایلیا
24 اسفند 91 0:55
ممنون که به ما سر زدید
با افتخار لینک شدید، خوشحال میشم ما هم به لیست دوستانتون اضافه بشیم
جوجوتونم خیلی نازه خدا حفظش کنه


به جمع دوستانمون خوش اومدید.بوس
مامان نازنین زهرا و یاسمین
24 اسفند 91 15:19
سلام لینکتون کردم تا بیشتر بیام وبتون رمزم تو نظر خصوصی میفرستم


شماهم ب جمع دوستان ما خوش امدید
مامان دانیال
26 اسفند 91 9:52
ااااای جان قربونت برم شیطونت کلی خندیدم خیلی باحالی جیگمل خاله بوووووووووووووووس واسه محمد حسین ناز و بانمکخدا حفظت کنه عسلک


مرسی عزیزم.بوس
مامان حسنا
26 اسفند 91 17:59
بالاخره منم دیدمت فریبا جون خیلی خوشحال شدم از دیدنت
وجه مونم که ماشالا کلی واسه خودش شیطون شده اخه خاله جون شما چیکار با گاز داری واقعا خدا بهش رحم کرده


مرسی خانومی ک مطالبو خوندی.با اون همه درگیری.بوس.بوس.
مامان حسنا
26 اسفند 91 18:00
راستی با این لباس قرمزم خیلی جیگرشده
مریم
23 فروردین 92 15:22
چه عجب ما یه عکس از خودتم دیدیم....جیگرت خیلی ناز شده!!!




ممنونم از محبتی ک داری و بهمون سر میزنی.برات ارزوی موفقیت میکنم دوست خوبم.