تولد نگار و این روزهای محمد
سلام به جوجه خوشگل و شیطون خودم که از همه دنیا بیشتر دوسش دارم.....از دست شما وروجک شیطون یک هفته نتونستم برات پست جدید بذارم و الان با یه عالمه خبرای جدید اومدم:
***اولین خبر مربوط میشه به پنجشنبه ١٧ اسفند که برای نگار کوچولو تولد گرفتن. قربونت برم که از اول تا اخر مهمونی شیطونی کردی و حسابی مامانو کلافه کردی....میخواستی تزیینات اتاق رو بکنی...بادکنکارو برداری....به بشقاب میوه مهمونها حمله میکردی.....و وسط سالن قدم میزدی...و من بیچاه هم باید دنبال شما راه میرفتم تا خدایی نکرده بلایی سر خودت نیاری و نتیجه یک لحظه غفلت من این بود که شما رو از روی میز تلویزیون در حال کشیدن سیمهای برق پیدا کردن....(البته اون موقع من شمارو به بابا سپرده بودمو....)خلاصه اون شب هم گذشت و من هم هیچی از مهمونی نفهمیدم.و اخر شب با این وضع برگشتیم خونهشما هم به خاطر یک ربع چرتی که اخر مهمونی زدی سرحال سرحال بودی......
بقیه عکسهای تولد رو میذارم در .....ادامه مطلب
پ.ن: نگار جونی افتخار عکس انداختن به ما ندادن....بعدا از عموحمید عکسای تولد عروسک خوشگلمون رو میگیریم و توی وبلاگ میذاریم....
این روزهای محمد....
***محمدم این روزا خیلی بلا شدی و احساس میکنم معنی بیشتر حرفهامو متوجه میشی...
بازی کلاغ پر و لی لی حوضک و اتل متل رو خیلی دوست داری...
راه رفتنت هم که دیگه کامل شده و همیشه از در خونه خودمون خودت تنهایی میری بیرون....بعد برات در اسانسور رو باز میکنیم و خود شما میری داخلش و ذوق میکنی ک داریم میریم دد. توی پارکینگ هم دستتو میگیریم و خودت راه میای....قربونت برم من که داری مرد میشی....
شیطنتهاتم که دیگه جای خود داره.....نمیدونم از کدوماش تعریف کنم؟؟؟
یا میری پشت میز تلویزیون و سیمهای برق رو میکشی!!!!!!!
یا میری با یکی از اسباب بازیهات میزنی توی شیشه بوفه!!!!!!!
یا داری پیچهای اجاق گاز رو باز میکنی!!!!!!
یا وسایل کابینتها رو میریزی بیرون!!!!!!
یا تلفن و موبایل ها رو محکم پرت میکنی روی زمین!!!!!!!
پشتی هایی هم که از مادرجون گرفته بودم تا جلوی اشپزخونه بذارم و مانع ورود شما به منطقه ممنوعه بشم....ازبس شما باهاشون کشتی گرفتی حسابی داغون شدن و نتیجه تلاشهای شما هم این شد ک یاد گرفتی هر مانعی رو از سر راهت برداری تا ب مقصد برسی.....
دیروز توی اشپزخونه داشتم غذا درست میکردم که یکدفعه متوجه شما شدم و دیدم روی پنجه های پاهات بلند شدی و میخواستی قابلمه روی اجاق رو بکشی پایین.....واااااااااای چقدر خدا رحم کرد....همه بدنم یخ کرده بود.....در فاصله اینکه من زیر یه شعله دیگه رو روشن کنم شما خودتو رسونده بودی و داشتی...... . بخدا هنوزم یادش میافتم بدنم میلرزه....من نمیدونم تو چرا اینقدر شیطونی؟؟؟؟!!!!!یک ثانیه هم اروم نمیگیری..خداروشکر که شب تا صبح میخوابی و من تجدید قوا میکنم.....
امروز صدای بچه ها رو ک بازی میکردن شنیده بودی و رفته بودی پشت در خونمون و روی پنجه هات ایستاده بودی تا دستت به دستگیره در برسه ....ولی نمیرسید...من هم اومدم گذاشتمت روی پام تا دستت به دستگیره برسه......شما هم دستگیره رو دادی پایین و در رو باز کردی و از لای در به بچه ها ک توی پاگرد بازی میکردن نگاه کردی و میخواستی بری پیششون ک با مخالفت من مواجه شدی و کلی گریه کردی.......الهی فدات بشم من که داشتم از گریه هات دق میکردم.....ولی مامانی نمیتونستم ببرمت پیششون چون از شما خیلی بزرگتر بودن و خودم هم توی خونه کار داشتم......وقتی بابایی از سرکار اومد خونه ....شما رو برد تا بازی نی نی ها رو ببینی....که دوست بابا هم از راه میرسه و شما با یه تعارف میری بغلش و دیگه بغل بابا نمیای ...و تشریف میبری خونه دوست بابایی که بلوک کناری ما هستن... و بعد از ده دقیقه که بابا میاد دنبال شما تا بابارومیبینی میزنی زیر گریه و جیغ که نمیخوام بیام....(این اولین باری بود که شما دوست بابارو میدیدی و بجای اینکه غریبی کنی....رفته بودی خونشون و نمیخواستی برگردی)خلاصه اینکه یک ربع بعد از برگشت از مهمونی شما به مامان و بابا محل نذاشتی و فقط گریه کردی....اونم چه گریه ای؟؟؟؟؟(البته به خاطر نی نی شون که دو ماه از شما بزرگتره گریه میکردی)..........این جوری شو دیگه ندیده بودیم......فدات بشم که اینقدر اجتماعی هستی
خلاصه پسر کوچولوی من شیطونیهای شما تا حدی زیاد شده که هر کس شما رو میبینه(چه غریبه.چه اشنا)به من میگه:خدا به دادت برسه با این پسر....
قربون شیطونیهات برم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی و هر کاری ک دوست داری بکنی...مامان در بست در اختیارته......یه خنده تو....یا لوس کردن هات همه خستگیهامو از بین میبره.....تازگی یاد گرفتی تا کارخرابی میکنی و میبینی من عصبانی شدم میگی:اه..اه یعنی خودت دعوا میکنی که من بهت چیزی نگم.......
وقتی اینکارو میکنی دیوونت میشم.....عاشقتم .عاشقتم.عاشقتم
عکسها در ادامه مطلب....
نگار و محمد
محمد و عمه ناهید
محمدو مامان و عمه هما
محمد و فراز (پسرخاله نگار)در حال عشق ورزیدن به هم....
فراز خیلی محمد رو دوست داشت و با هم کلی لاو ترکوندن...
تزیینات اتاق
سه تا عکس از نمک من...
پ.ن:همه عکسها با موبایل گرفته شده و کیفیت پایینی داره...