اولین شب جدایی
عسلکم سلام.الان که دارم این پست رو تایپ میکنم.ساعت 2و نیم شبه و شما تازه خوابیدی.امشب خانواده بابافرهاد اومده بودن خونمون و دایی علی ات هم به عشق عمو فرزادت اومده بود تا با هم بازیهای کامپیوتری(فوتبال)بکنند.عمه ناهید هم زحمت کشیده بودو برات یه توپ بادی خیلی بزرگ اورده بود .که شما خیلی خوشت اومد و تا آخر شب که بخوای بخوابی باهاش بازی کردی.
**امشب دایی خونمون خوابید و من ازش خواستم توی اتاق پیش شما بخوابه و من توی اتاق خودمون بخوابم.امشب اولین شبی هست که میخوام توی اتاقت بدون من بخوابی. ایشالا از فردا شب هم تنها میخوابی.خیلی نگرانم که میخوام تنهات بذارم.ولی دوست دارم مستقل باشی و بدون هیچ ترسی تنها بخوابی.جدیدا حس میکنم داری به حضورم عادت میکنی.دلم نمیخواد پسرکم ترسو باشه و نتونه تنهایی بخوابه.ولی محمد باور کن جدا شدن ازت واقعا برام سخته.اصلا دلم نمیاد تنها بخوابونمت ولی برای خودت بهتره عزیزکم......بعضی وقتها احساسات مادرانه به ضرر بچه ها تموم میشه.نمیخوام با خودخواهی خودم مانع استقلالت بشم.خیلی دوست دارم نفسم....
***دیروز صبح داشتم شیر توت فرنگی میخوردم که دیدم داری بدجور بهم نگاه میکنی.منم نی شیر رو گذاشتم توی دهانت اولش نی رو گاز گرفتی .ولی بعدش مک زدی و تونستی برای اولین بار از نی استفاده کنی.نمیدونی چقدر لذت میبرم از بزرگ شدنت.منم وقتیکه دیدم میتونی با نی مایعات بخوری ابمیوه ات رو که هر روز با سرنگ بهت میدادم. توی لیوان نی دارت ریختم و شماهم آبمیوه ات رو خوردی عکسهاش رو آخر پست برات میذارم....راستی دیشب بابایی ساندویچ و دلستر خریده بود و با مامانی و دایی اومدن خونمون تا دورهم ساندویچ بخوریم.شما هم که تازه طرز استفاده از نی رو یاد گرفته بودی. با اصرار میخواستی دلستر رو با نی بخوری منم بر خلاف عقیده خودم که اصلا دوست ندارم این جور چیزارو بخوری.نی دلستر رو توی دهانت گذاشتم وشما هم بعد از اینکه میک زدی از اینکه گاز داشت ترسیدی و خودتو به بابایی چسبوندی تا بغلت کنهفکر نکنم دیگه هوس خوردن این قبیل چیزارو بکنی!!!!!!!
راستی عزیزم چهار شنبه 9 اسفند 15 ماهگرد زندگیت بود.بهت تبریک میگم و بهترینها رو برات آرزو میکنم.