تفکر در مورد مهد
امروز که دارم برات این پست رو مینویسم 2 سال و 8 ماه و20 روزته
*میتونم بگم تقریبا آرومتر و عاقلتر شدی و کمتر اذیت میکنی ،اما این قضیه تا وقتی صدق میکنه که باهم تنها هستیم چون به محض دیدن بقیه شیطونیهاتو شروع میکنی ، این روزها خیلی حوصله ات سر میره و بهانه میگیری ،تلویزیون تماشا نمیکنی! با لوگو بازی نمیکنی ! نقاشی نمیکشی ! اسباب بازیهاتم دوست نداری ! بیشتر با تبلتت میخوای بازی کنی که من بیشتر از 1 یا 2 ساعت در روز بهت اجازه نمیدم ، برای بازی با تبلتت باید من هم کنارت بشینم و سرگرمی دیگه ات هم حرف زدن با من و بازی کردن با من هست ، که از این کار هم زود خسته میشی!
دارم به مهد گذاشتنت فکر میکنم ،میدونم خودت دوست داری و استقبال میکنی تا مهر هم تقریبا سه ساله میشی و خیلی از بچه ها توی این سن مهد میرن ، اگه مهد بزارمت هم برات جنبه آموزشی داره هم تفریحی، چون خیلی تنها هستی میتونی دوستهای زیادی پیدا کنی و تعامل با بچه ها رو یاد بگیری ،و مهمترین دلیلم مستقل و با برنامه شدنت هست ،هنوز به تصمیم نهایی نرسیدم و فقط در حد یه فکر و کمی تحقیقه تا ببینم چی پیش میاد!
**حدود یک ماه هست که تختت رو توی اتاق خودمون آوردم و سمت دیگه اتاق جدا از تخت خودمون گذاشتم ،تا من مراقبت باشم و شما هم به تختت عادت کنی! تختت رو کنار تخت خودم نگذاشتم تا حس کنی تنهایی و وابسته نباشی !! که خدارو شکر راحت توی تختت میخوابی و بهانه نمیگیری.
گفتی تو چرا محو تماشای منی ؟***انقدر محو که حتی مژه بر هم نزنی؟ ***
مژه برهم نزنم تاکه ز دستم نرود***ناز چشمان تو قد مژه برهم زدنی***