پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

امروز 17/10/91

امروز بعداز ظهر منو نازدون(اسمی که باباش براش گذاشته)باهم رفتیم حمام و باهمدیگه کلی آب بازی کردیم.اولش که نازدونم خیلی ترسیده بود و منو محکم بغل کرده بود.اما بعدش حسابی بازی کرد. . اینجا هم پسری با مامان لج کرده و نمیخواد عکس بندازه.تا دوربین و میدید صورتشو به یک سمت دیگه میکرد. اینجاهم داره مامانشو دعوا میکنه که دیگه عکس نگیره اینجا هم مامانی حواس محمدو با نور موبایل پرت کرد و عکسشو گرفت. این عکسم ی نمونه عصبانی مماخ محمد کجاس؟(شرمندم بابت این عکس) و اینک..........محمد و دیدن تلویزیون(برنامه ضبط شده عمو پورنگ) دیشب پسرکم و توی تختش گذاشتم تا برم مسواک بزنم بیام.وقتی بر گشتم ...
18 دی 1391

مماخ محمد کجاس؟

امروز پسرم بینی شو شناخت.ازش میپرسیدم مماخت (دماغت)کو .؟انگشتشو میکرد توی بینیش.تا میگفتم دست تو مماخت نکن.میزد زیر خنده.                 قربون نمکت برم مامانی ..... جوجه کوچولوی من دیگه داره حسابی تمرین راه رفتن میکنه و چقدر هم که این کوچولوی من زمین میخوره.همش دستشو ول میکنه و دو .سه قدم که میره بعدش میافته زمین.وقتی هم که خیلی شارز باشه و  مشغول بازی با کسی (جیغ میکشه میگه:گیییییخ)بیشتر میخواد خودش راه بره.بعضی وقتا هم که دستشو به مبلها گرفته و ایستاده.توپشو که بهش نشون بدیم دستشو ول میکنه خودش راه میره که بیاد ازمون بگیره.    ...
17 دی 1391

خجالت یا ....

جوجه کوچولو من دو -سه روز بود که اصلا غذا نمیخورد و مامان و ناراحت کرده بود.امشب رفتیم خونه مادر جون و پسرکم اونجا غذاشو خورد و مامان و حسابی خوشحال کرد.اینجا هم داره نون سنگک گاز میزنه. همینطور که پسرک ما داشت نون میخورد.زندایی مامانش هم اومد.تا جوجه زندایی رو دید دستشو گرفت جلوی چشاش.      نه یک بار نه دو بار تا زندایی رو میدید دستشو میگرفت جلوی چشاش.منم حسابی تعجب کردم آخه جوجه من با کسی غریبی نمیکرد.یا خجالت نمیکشید! آخرش با خودم گفتم حتما خجالت کشیده! که یکدفعه بابام یادش اومد که:زندایی من از کوچیکی گل پسرم باهاش دالی بازی میکرده.این پسر باهوش ماهم یادش مونده و تا زندایی رو دیده خواسته باها...
16 دی 1391

خانواده من...

سلام من محمد کوچولو هستم.میخواستم درمورد خانوادم ی سری اطلاعات توی وبلاگم بذارم.اسم بابای من فرهاد هست 31 سالشه . مامانم هم فریباست که الان داره به جای من این متنو تایپ میکنه.اونم 22 سالشه.منم محمد تک گل باغ زندگیشونم.    من از طرف خانواده مامانم  یک پدر بزرگ و یک مامان بزرگ دارم که بهشون میگم بابایی و مامانی(که خیلی دوست دارم پیشششون باشم.توی خونشون خیلی بهم خوش میگذره.چون هر کاری بخوام میذارن انجام بدم) و یک دایی 12ساله به اسم علی که خیلی زیاد دوستش دارم.(چون حسابی باهم بازی میکنیم) از طرف خانواده بابام یک مادر بزرگ دارم که بهش میگم :مامان نیر که(اولین بار یادم داد بگم:دست.منم چون دوستش دارم زودی ازش یاد گرفت...
12 دی 1391

اولین قدم

گل پسرم سلام.الان ساعت٣٠: ٣ نیمه شبه و تو تازه خوابت برده.من جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم و فیلم میدیدم که تو اومدی و سرتو گذاشتی روی سینمو شروع کردی به آواز خوندن با چشای بسته(از ٥ماهگیت برای خودت لالایی میگفتی).چند دقیقه بعد هم خوابت برد.... الهی من فدات بشممممم منم بغلت کردم و گذاشتمت توی تختت تا آروم بخوابی.الان حدود یک ماهه که توی اتاق خودت میخوابی.منم پایین تختت میخوابم که اگر نیمه شب بیدار شدی.متوجه بشم.اما از عید به بعد باید تنها بخوابی فسقلی. غصه نخور مامانی تا اون موقع عادت میکنی   ***امشب دستتو به دیوار گرفته بودی و نزدیک من ایستاده بودی .بهت نگاه کردم و گفتم بیا بغل مامان .دستتو از دیوار ول کردی و دو قدم راه اومدی ...
10 دی 1391

شیرین زبونی های گل پسر بابا تا یکسالگی

9 ماهگی : در حالیکه به پستونکش خیره شده بود گفت : بپ !  BAP . از اون موقع کلا به هر چیز که براش جالب باشه میگه بپ ! ١٠ ماهگی : یه دفعه از خواب بیدار شد گفت :  آب ....   دیگه هم تا 2 ماه نگفت ! 10 ماهگی : یه بار خیلی واضح به بدر بزرگش گفت : بابائی ! دیگه تا حالا نگفته ! 10 ماه و نیمه گی : از نوزادی به لامپ علاقه خاصی داشت (فکر کنم آخرش مهندس برق بشه یا لااقل الکتریکی !) اولین بار گفت لامپ و از اون موقع تا لامپ روشن میشه بهش نگاه میکنه کلی ذوق میکنه میگه لامپ لامپ لامپ (3 بار) یا اگه کیفش کوک باشه 4 بار . 1 سالگی : وقتی میپرسی هاپوئه میگه فوری هاپ هاپ میکنه . کلمات دیگه ای که میگه : بابا - د د - داغ - دائی -ع...
8 دی 1391

شیرین کاری های گل پسر بابا تا یکسالگی

سه ماهگی : با معنی خندید !  5/12/90 هشت ماهگی : با کمک نشست نه ماهگی : بدون کمک نشست . 4 دست و پا حرکت کرد .  کارهای دیگه ای که بلده : * لامپ از سرپیچ باز میکنه (عمرا نمیبنده !) * موش میشه *بوس میکنه *دعوا میکنه * سینه میزنه * دست میزنه * سرشو میخارونه * نانای میکنه (با حرکت موزون بدن بسته به نوع و ریتم آهنگ !) * دست به دیوار میگیره و راه میره . بعضی وقتا چند ثانیه بدون اتکا می ایسته .چند روزه وقتی یک دستشو میگیری با سرعت باهات میاد . * به محض نشستن تو ماشین میخواد خودش پخش ماشینو روشن کنه . *تا میگیم بریم دد بای بای میکنه. *با شونه موهاشو شونه میکنه. *تلفن و بر میداره الو میکنه.(میذاره روی گوشش...
8 دی 1391

با تاخیر

مامانی چون دیر بفکر درست کردن وبلاگ برات افتادم.یک سری عکس از اتفاقای مهمی که تا یک سالگیت پیش امده با توضیحات مختصر برات میذارم.اما بهت قول میدم که از امروز به بعد همه چیز کامل کامل نوشته بشه. اول از همه از روز ورودت بخونه شروع میکنیم که یک مهمونی با نزدیکان داشتیم اینم گوسفندی که برات سر بریدیم .بعععععععععععععععععععععععع ...
5 دی 1391