پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

عروسی عمه هما+اثاث کشی بابایی

**٣تیر مصادف با ولادت امام زمان بالاخره عروسی عمه هما هم به خوبی و خوشی برگزار شد. عشق مانند رودخانه است به هر مانعی که بر خورد راه خود را باز میکند. برایتان زندگی عاشقانه  ای آرزو میکنم. پیوندتان مبارک **پسرکم هم برای اولین بار همراه بابا فرهاد و بابایی و علی و مامان به آرایشگاه رفت و با جیغ و گریه و دادو ترس کمی موهاشو کوتاه و منظم کرد.و جالب بود که وقتی بابایی(بابای من) بعد از محمد روی صندلی آرایشگاه نشست تا موهاشو کوتاه کنه.محمد برای بابایی اش هم غصه میخورد و گریه میکرد و میگفت:بابایییییییییییییییی (حتما توی دلش میگفته همون بلایی که سر من اوردن حالا دارن سر بابایی میارن ).البته قبلا خودم...
6 تير 1392

تاب بازی(هباااااااا)

جدیدترین مشکل ما با پسری در حال حاضر مربوط میشه به علاقه شدید محمدجان به تاب بازی که خودش(هبا)میگه. هبا یعنی:محمد با تاب هوا میره. به محض اینکه از خونه خارج میشیم پسرم از واژه هبا استفاده میکنه تا برسیم خونه.از جلوی هر فضای سبزی که رد میشیم.با ذوق خاصی میگه:هبا و اگه از جلوی هبا رد بشیم گریه میکنه که بیا و ببین. اگر هم که بایستیم تا اقا هبا بازی بکنه:امکان داره که قسمت جلوی تاب رو بالا بده و خودشو پرت کنه پایین ...یا در بعضی مواقع دوست داره تاب رو از جای اصلیش در بیاره...بعضی وقتها هم روی تاب لم میده و خیال پیاده شدن نداره....در اول کار هم که صف و نوبت و ...براش معنی نداره و با زور و گریه نی نی قبلی باید پیاده شه تا محمد...
30 خرداد 1392

تولد آریا جون

میلادت ای دوست مبارک باشد پیوسته دلت شاد سعادت باشد هر سبزۀ سبز رنگ بهارت باشد راهـت سپید راه عــدالـت باشد چـــشـــم شــادی نگارت باشد ایــــــزد پـشـت و پـناهت باشد میلادت ای دوست مبارک باشد دلـشاد ازین اهل جماعت باشد . . پنج شنبه شب تولد پسر داییم آریا (البته به ماه قمری) بود.واقعا خوش گذشت  در ادامه عکسها و توضیحات رو میذارم . محمد و بابایی در حال لاو ترکوندن محد و اریا محمد و حسین مامانی و بابایی محمد کیک و کادوها اریا و مامان و بابام اریا و علی مادر جون مهربونم عکسهای تلاش محمد برای دستیابی به بادکنک: چنگ زدن به کیک...
25 خرداد 1392

تازه ترینها

عزیز دل مامان.امشب تولد اریا بود و خونه دایی ناصر بودیم.وقتی که برگشتیم از بس خسته بودی سریع خوابت برد.توضیحات تولد و عکسهاشو توی پست بعد میذارم.الان دوست دارم از کارها و عادتهای جدیدت برات بنویسم ١.کلمات:مهتا.اریا.ترش.شور.شیرین.تند.دوتا.رو که به خوبی تلفظ میکنی . از دیشب هر حرفی که من میزنم.آهنگشو میگی و تکرار میکنی.قربونت برم که قیافت بین خجالت و خنده میشه و بعد سعی میکنی حرف منو تکرار کنی ٢.عاشق نقاشی کردنی و به مداد و کاغذ میگی:توتو....(یعنی با اینا توتو میکشم) ٣.جدیدا با خودکار روی بدنت نقاشی میکشی و کلی لذت میبری 4.اگه روی زمین آشغال پیدا کنی .سریع میذاری توی دهنت و میگی:اخ...اخ 5.هر وقت وسیله ای دستت هست و اح...
24 خرداد 1392

ریزه میزه

پسرک عزیزم.بعد از زدن واکسن 18 ماهگیت خیلی کم اشتها شدی و بجز شیر هیچی نمیخوری و توی این چند روز حسابی لاغر شدی.وقتی رکابیهای زیر دکمه ای تو میپوشی لاغر شدنت کامل پیداست.من هم این چند روز صدات میکردم:ریزه میزه که دیروز بعد از ظهر بعد از اینکه من ریزه میزه صدات کردم.با خنده گفتی:بیزه بیزه(ریزه میزه) قربون طرز حرف زدنت بشم من.....نمیدونی با چه لحن قشنگی این کلمه رو ادا میکنی.من که دیوونت میشم....   ...
15 خرداد 1392

محمد در 18 ماهگی

محمد ببعی میگه؟               بع بع*****************گاوه میگه؟                 ماما هاپوه میگه؟                    هاپ هاپ**************خروسه میگه؟              قوقو دایی میگه؟                    پخ پخ****************محمد میگه؟&nbs...
12 خرداد 1392

واکسن18ماهگی

**امروز سه شنبه ٧خردادبود و پسرکم واکسن ١٨ ماهگیشو زد.چون مرکز بهداشت ما این واکسن رو فقط روزهای سه شنبه میزد مجبور شدیم ٢ روز زودتر ببریمش.قربونش برم من که تا سرنگ رو دید زد زیر گریه و گفت::ترس::.واکسنهایکی به دست چپ و یکی به پای چپ زده شدن.واکسن دست رو توی بغلم نشسته بود زدن.بعد برای واکسن پا گفتن باید بخوابونمش روی تخت.تا گذاشتمش روی تخت سفت منو بغل کرد و داد زد:مامان.مامان.منم مجبور شدم خودمو ازش دور کنم تا دست و پاشو بگیرم که بین گریه ها دایی رو صدا کردو گفت:علی.علی. مامانی دلم برات آتیش گرفت.قربون هق هق گریه هات برم من. من و خانوم پرستار سفت پاهاتو گرفته بودیم ولی آخرش وسط واکسن خودتو تکون دادی.خانوم پرستار خندیدو گفت:بر پدرت صلو...
8 خرداد 1392

با تاخیر برای همسر عزیزم

              حالا تو هی بیا بگو مرد ها پُر رو میشوند . . . من میگویم زن اگر زن باشد . . . باید بشود روی عاشقیش حساب کرد . . . ک باید عاشقی کردن بلد باشد . . . ک جا نزند، جا نماند، جا نگذارد . . . ک بداند مرد هم آدم است دیگر . . . گاهی باید لوسش کرد، گاهی باید نازش را کشید . . . و گاهی باید ب پایش صبر کرد . . . حتی من می گویم زن اگر زن باشد از دوستت دارم گفتن نمی ترسد . . . تو میگویی خوش ب حال زنی ک عاشق مردی نباشد، بگذار دنبالت بدوند . . . و من نمی فهمم این ک ازش حرف میزنی زندگی است یا ...
5 خرداد 1392

در این مدت که نبودیم

سلام به همگی و شرمنده بابت تاخیر. چند روزی هست که سیستم درست شده ولی به خاطر کلاس زبانی که میرفتم نتونستم آپ کنم.چون وقتی محمدم میخوابید مجبور بودم درسامو بخونم.امروز هم آخرین روز کلاس بودو کلاسم تموم شد.توی این مدت مامانم محمد رو نگه میداشت تا من کلاس برم ولی به خاطر اینکه پسر ما کنترل تلویزیون رو توی شیشه تلویزیون پرتاب کردن و باعث خط افتادن ال سی دی شدن و همچنین خراب کردن میز تلویزیون و اذیتهای مداوم.... .مادرم از نگه داری ایشون انصراف دادن و منم مجبور شدم دوباره دور کلاس رو خط بکشم و به بچه داری ادامه بدم. خبربعدی که یک خبر بد هم هست مربوط میشه به عروسی عمه هما که قرار بود 2 خرداد شب ولادت امام علی(ع)برگزار بشه.حتی کارتهای مراسم ...
5 خرداد 1392