شیرین تر از عسل
بزرگ شدن محمد رو این روزها بخوبی حس میکنم.عکس العملهاش،رفتارهاش،جمله ها و شعرهایی که میخونه همه تغییر کردن.در کل میتونم بگم یک مرحله دیگه از بچگی اش رو طی کرده.وقتی بهش اخم میکنم با توجه نگاهم میکنه و میاد بغلم میکنه و میگه بوس بوس،بعد بهم میخنده و تا بهش نخندم از پیشم نمیره.ولی تا بهش بخندم میره سراغ کاری که میکرده چند تا شعر و لالایی و اعداد رو تا شش حفظ کرده.ولی خیلی کم پیش میاد شعرو کامل بخونه من اول بیتهاش رو میگم و اون آخرهاشو. جواب سوالهای علمی مامانشو میده"محمد شب که میشه آسمون چه رنگیه?محمد:سیاه...من:هوا چی میشه ؟محمد:تاریک...من:صدای چی میاد?محمد:گوگه....ترس...تورس...هاپو....هاپ...هاپ...هاپ.... یک قصه هم در مورد گنجشک که بهش میگه ت...