پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

داستان پسر بزهکار

هر روز سوار اتوبوس تندرو مي‌شوم و از يك مسير حركت مي‌كنم. به سر و صدا و شلوغي محيط عادت كرده‌ام و بعضي وقت‌ها حتي در اين اوضاع و احوال، چرت كوتاهي مي‌زنم. در شلوغي داخل اتوبوس، نفس آدم‌ها به هم نزديكتر است؛ احساس‌شان را نمي‌دانم. در اين فضاي كوچك و بسته، مردم مجبورند به هم نزديك شوند اما چهار چشمي مواظب خودشان هستند. آن روز طبق معمول در قسمتي از مسير، در اتوبوس خوابم برده بود كه ناگهان نوري به چشمم خورد و بيدارم كرد. وقتي چشم باز كردم ديدم پسري پريشان احوال، تيغ موكت بري در دست دارد. انعكاس نور خورشيد از همان تيغ بود كه مرا بيدار كرد. پسر ناشناس تازه‌كار بود و وقتي مي‌خواست كيف يك مسافر ...
22 دی 1392

بازی وبلاگی

ممنونم از مامان حسنا جونم که لطف کردن و ما رو انتخاب کردن تادربازی وبلاگی شرکت کنیم. بزرگترین ترس زندگیت؟ ترس از مرگ عزیزانم و خودم اگر ٢٤ساعت نامرئی میشدی چکار میکردی؟ به خونه همه آشناها میرفتم تا ببینم پشت سر من چی میگن اگر غول چراغ جادو توانایی براورده کردن یک ارزو بین ٥ الی١٢ حرف رو داشته باشه.ان ارزو چیست؟ سلامت عزیزانم از میان اسب.سگ.پلنگ.گربه.عقاب کدام را دوست داری؟ چون متولد سال اسب هستم.اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ گربه_سگ در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ دلمه.کوفته.و....از این قبیل اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ فریادزدن که از این بابت ناراحتم با /مرغ/دریا/ا...
6 تير 1392

بازی وبلاگی

ممنونم از سمانه جان دوست خوبم که من و به این بازی دعوت کردن: اگر ماهی از سال بودم: آذر اگر روزی از هفته بودم: چهارشنبه اگر عدد بودم: 9    اگر نوشیدنی بودم: شربت بیدمشک اگر ثواب بودم: کمک به فقرا اگر درخت بودم: بید مجنون اگر میوه بودم: لیمو شیرین اگر گل بودم: گل رز اگرآب و هوا بودم: ابری با نم نم باران اگر رنگ بودم: سفید اگر صدا بودم: صدای حرکت قطار اگر پرنده بودم: بلبل اگر فعل بودم: داشتن اگر ساز بودم: نی اگر عضوی از بدن بودم: قلب اگر بخشی از طبیعت بودم: آسمان اگر یک حس بودم: آرامش دوست دارم همه دوستانی که به وبلاگم سر میزنن و به من و پسرم محبت دارند رو ب...
6 تير 1392

جملاتی آموزنده

مردان بزرگ اراده می کنند و مردان کوچک آرزو اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان که در رسیدن به هدفت موفق بودی. اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند. اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست. اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت میخواهد.   مانند مداد باش...   * می توانی کارهای بزرگ انجام دهی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .این دست خداست .با او همراه شو !  * گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود . پس بدان که باید رنج هایی را تحمل ...
27 خرداد 1392

اگر فرصت داشتم....

*اگر فرصت داشتم فرزندم را دوباره بزرگ کنم* به جاى این که دائماً انگشت اشاره ام را به سوى او بگیرم آن را در رنگ فرو مى بردم و همراه با او نقاشى مى کردم٠ به جاى این که دائم کارهایش را تصحیح کنم با او ارتباط برقرار مى کردم٠   به جاى این که دائم به ساعت نگاه کنم به او نگاه مى کردم٠   سعى مى کردم کمتر بدانم و بیشتر توجه کنم٠   بیشتر با او دوچرخه سوارى مى کردم و بادبادک هاى بیشترى را همراه با او به هوا مى فرستادم٠   از جدى بازى کردن دست بر مى داشتم و جداً بازى مى کردم٠   در چمنزارهاى بیشترى مى دویدم و به ستارگان بیشترى خیره مى شدم٠ ...
25 دی 1391

دل اجاره ای

دلم راسپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا وهرروز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ  کس واقعا اتاق دلم را تما شا نکرد دلم قفل بود و کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت چرا این اتاق پراز دودو آه است یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است وآن دیگری گفت:وانگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است ورفتنو بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن موقع گفتم:خدایا تو قلب مرا میخری؟ وفردای آن روز خدا آمدو توی قلبم نشست و در را به روی همه او ببست ومن روی آن در نوشتم ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس بجز او کسی را نداریم       ...
17 دی 1391

شعر جنون گاوی(طنز)

جنون گاوی در گوشه این جهان بیمار *جایی که به دل نمانده دلدار گاوی دوسه در میان آخور *بودند به هم رفیق و دمخور یک گاو نر جوان نادان * مجنون شده بود میان ایشان میزد به در طویله اش شاخ *واندر پی آن همش بگفت آخ آنقدز که او نمود فریاد *تن خسته شد از میان بیافتاد اشکی زمیان چشم مستش *غلتید به روی کتف دستش لیسید ز روی شانه آن اشک * آن رنگ پریده چنان کشک گاوان دگر همه پریشان * در دوروبرش ز قوم و خویشان صد حلقه به دور او ببستند * تا مهر سکوت او شکستند گفتند مگر تورا چه حال است * دیوانگی چون تورا محال است مارا تو مگر غریبه دانی * کاین راز نموده ای نهانی گفتا که کنار آخور ما * یک گاو گزیده بود ماوا ...
16 دی 1391

گپی با حافظ (طنز)

                             گپی با حافظ   نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس * دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم *  گفتم چگونه ای گفت در بند بیخیالی گفتم کجاروی تو؟ گفتا خودم ندانم *  گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داری * گفتا که میسرایم شعر سپید باری گفتم ز دولت عشق گفتا که کودتا شد * گفتم رقیب گفتا او نیز کله پا شد گفتم کجاست لیلی؟مشغول ذلربایی * گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی گفتم ...
16 دی 1391