دوشنبه 5 اسفند 92
اندر احولات این روزهای ما سرماخوردگی شدید هر سه تاییمون بود،دیشب اومدیم خونه مامانی تا ازمون مراقبت کنن زودتر خوب بشیم.پنج روزه که مریض شدیم و با اینکه دکتر رفتیم روزبروز بدتر شدیم،من هم که بخاطر بدقلقی های محمد موقع خواب، شبانه روز بیدار بودم و اصلا نمیتونستم به خودم رسیدگی کنم تا دیشب که حالم شدید بد شد و تصمیم گرفتم بیام خونه مامانم که بخاطر استراحتی که از دیشب کردیم همگی رو به بهبودیم. پسرم سه ماهی میشه که کل کارتهای بالا بالای مقدماتی رو بلده. محمد من از روزی که بدنیا اومد تا حالا هر شب با لالایی مامانش میخوابه، پسرکم تا الان داروهاشو فقط با سرنگ میخوره.تا دو سالگی ابمیوه و ... رو هم فقط با سرنگ میخورد و شیشه شیرش فقط متعلق...