پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 5 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

مبارک بادت این سال و همه سال...1393

         باز عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان ،خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گذار می نمایند . . . بازگرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند . . .   "هم اکنون که سالی جدید در راه است چه خوب است که من" یادم باشد که زیبایی های ک...
26 اسفند 1392

آخرین پست سال 1392

                  لبخند که می زنی چنان شیفته ام می کنی  که بهار را با مهربانی ات تاخت می زنم و باز هم پیروزم  پسرم یک سال دیگه هم گذشت و چه زود گذشت ، خیلی دلم برای گذشته تنگ شده، برای نوزادیت ، چهار دست و پا رفتنت ، ایستادن و زمین خوردنت،...همه و همه برام خاطره هاییه شیرینتر از عسل... امروز با دقت بهت نگاه کردم و سعی کردم جزییات صورت و دست و پاهات،حتی بند بند انگشتهاتو توی ذهنم بسپارم .میدونم بسرعت برق و باد این روزها هم میگذرن و روزی میاد که بجای دستای کوچولوت که توی مشت من جا میشه ،دست مردونه ای رو خواهم دید که بزرگتر و قویتر از دست منه و دست من توی اون دست ج...
25 اسفند 1392

عکسهای جامانده سال 1392

پسرم عادت داره موقع خواب عروسکهاشو بغل کنه و بخوابونه،رفته بودم براش ی عروسک بگیرم،از بین اون همه عروسک قشنگ و رنگارنگ یه عروسک کوچولو انتخاب کردو بوسش کرد و من هم بخاطر انتخابش همون رو براش خریدم، توی مغازه همه حواسش به ماشینها و هواپیماها بود،به هر حال پسر دیگه!! این هم از عکس عروسک که اسمش شده گلی، هم پیش محمد میخوابه هم باید همه غذاهای محمد رو تست کنه. امشب محمد خواب بود و دست منم روی دستش بود،تا دستم رو برداشتم،با حالت ترسیده داد زد و گفت:فلیبا کجا میلی? منم بوسیدمش و بهش گفتم همینجام عزیزم،پسرکم هم دوباره خوابید. یه سری عکس هم توی موبایل دایی بود که مال سال 1392 هست ،اونها رو هم برات میذارم. *این عکس برای اون وقتهاس...
25 اسفند 1392

نمک نمک....نمک خودم!

محمد با رکابی زیر دکمه ای تو خونه بود،موبایل من هم دستش،موبایل رو کرده بود توی زیر پوشش..موبایلم رفته بود پایین جلوی پوشکش.بهش گفتم:موبایل مامان کو? به پوشکش دست زدو گفت: توی عوضمه!!! *محمد: فلیبا شل بخون... من:شعر چی بخونم ?....محمد:ایکی بخون...پیاز بخون...علوسک بخون،خاله بخون من:محمد برام شعر بخون.....محمد:چی بخونم?....من:ماهی بخون....محمد:بلد نیستم ماهی بخونم.   *لباس نو براش خریدم تنش میکنم.میگه:خیلی قشنگه،زیاد قشنگه،مبارک باشه،برم بابازوته ببینه   *باباش میره بیرون،میگم ماست بخر،وقتی برمیگرده محمد میگه:ماست کجاس? همچین پسر نابغه ای داریم ما!   *لواشک دادم دستش شبیه مثلث کنده شده بود،میاره بمن نشو...
21 اسفند 1392

حال و هوای بهار 93

امروز بیست اسفند 92 بود،امسال هم داره تموم میشه،کم کم داره بوی عید میاد،این رو میشه با قدم زدن تو خیابون با دیدن ماهی های قرمز کوچولو توی تنگهای زیبا ، سبزه های خوشرنگ روبان زده  ، تخم مرغهای تزیین شده که کنار خیابونها میفروشن فهمید،میشه با ایستادن کنار پنجره و نفس عمیق کشیدن بوی بهار رو حس کرد،یادمه کوچیک که بودم عاشق عید بودم،چیدن هفت سین و سفر و عیدی هایی که می گرفتم،برام خیلی شادی آور بود،بی هیچ غم و غصه ایی انتظار تحویل سال رو میکشیدم،اما الان بزرگ شدم ،زن شدم، مادر شدم، دیگه مثل بچگی هام از دیدن ماهی های قرمزی که سر کوچمون میفروشن شاد نمیشم ،نمیدنم چرا?! شاید دنیای آدم بزرگها اینجوریه! ! از وقتی بزرگ شدم انگار سالها هم سریعتر میگ...
20 اسفند 1392

دندون موشی

موش موشی من تا امروز که 2 سال و 3 ماه و10 روزش هست،16 تا مروارید خوشگل داره،8 تا بالا و 8 تا پایین. سال در پایان است. من ز تقویم دلت با خبرم. همه ماهش مهر است همه روزش احساس. زنده باشی گل من،شادیت افزون باد.... ...
20 اسفند 1392

سفر نامه بابلسر اسفند 92

قند عسلم سلام، بابا فرهاد چند روز مرخصی داشت و ما یکدفعه تصمیم گرفتیم بریم شمال! یکشنبه صبح11 اسفند حرکت کردیم و چهارشنبه 14اسفندبرگشتیم . این چهار روز فوق العاده بود و به هر سه تاییمون خیلی خیلی خوش گذشت.مخصوصا به پسرک نازم که این بار تو سفر متوجه همه چیز میشد و براش کلی خاطره انگیز بود. *محمد باغ وحش رفت و حیوونها رو نگاه کرد،از بین تموم حیوونها عاشق شیر شده بود و دوست داشت فقط شیر رو نگاه کنه،آخرش هم با گریه از آقا شیره جداشد،اونجا طوطیهایی که ازاد بودن رو دید و دم یکیشون رو محکم کشید اقا خرس رو دید و به من گفت:اقا خرسه سبزی میخوره،کاهو میخوره. *پسرم کنار دریا رفت و برامون تعریف میکرد:دریا ماهی داره،ممتو (محمد)میخوله،دریا...
17 اسفند 1392

تو که زیبای منی

همرنگ تمام آرزوهای منی*غارتگر قلب و جان و دنیای منی دور از تو نفس کشیدنم ممکن نیست*من ماهی تشنه ام تو دریای منی به تو سوگند!به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا میگردد،زندگی زیبا نیست.آنچه زیباست تویی،تو که آغاز من و لحظه پایان منی! ...
10 اسفند 1392

دل نوشته بابا فرهاد

سلام بابایی نمیدونم اینارو یه روزی میخونی یا نه ولی خودم اگه زنده باشم حتما یه روزی دوباره میخونمش! بابایی امیدوارم هیچوقت درک نکنی که این روزا یعنی وقتی که تو دقیقا 2 سال و 3 ماهته چقدر این دنیا سخت و عذاب آور شده و چقدر نفس کشیدن سخته! اصلا یه موقعی آدم آرزو میکنه که کاش تبدیل به درخت بشه! شوخی کردم بابایی ولی اینو بدون تو این روزا که بهترین اتفاق نشنیدن خبرای بدتر از دیروزه ، تنها شادی و دلخوشی ما دیدن تو و همه کارای بامزه و اذیت ها و غرغر کردناته که آدمو به تحمل این دنیای اعصاب خردکن و بدرد نخور تشویق میکنه. باور کن حاضرم 1000 سال دیگه همینجوری دست به سینه در خدمتت باشم و تو پدرمارو بسوزونی ولی سالم باشی و شاد و ما ر...
9 اسفند 1392

پسرک ضعیف و لاغر من

پسر قشنگم الهی مامان فدات بشه که بخاطر سرماخوردگی ،اینقدر ضعیف و لاغر شدی.تا کوچکترین مخالفتی باهات بکنیم سریع جیغ میزنی و گریه میکنی و سرو صدا راه می اندازی.من همیشه خوشحال بودم که تو صبور و آرومی،ولی این چند روزه خیلی بیقرار شدی.امشب خونه مادر جون تا فهمیدی همه دارند تلویزیون نگاه میکن ،جیغ زدی و سرو صدا راه انداختی.فدات بشم مامانی میدونم همه اینها بخاطر ضعف بدنت هست.خدارو شکر حالت بهتره.باید بهت بیشتر رسیدگی کنم و مواد تقویتی بهت بدم تا دوباره قوی قوی بشی،مامان عاشق دست و پاهای کوچولوته جیگر من
9 اسفند 1392