پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 10 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

پسر شیطون من

سلام عزیز دلم.پسرک قشنگم.الهی مامان فدای شیطنتات بشه دیشب طبق هر پنجشنبه رفتیم خونه مادرجون و شما حسابی آتیش سوزوندی .دیشب بابافرهاد اداره کار داشت و شب خونه نیومد .ماهم بعداز خونه مادرجون  با بابایی و مامانی رفتیم خونشون و شما هم از بس شیطونی کرده بودی.توی ماشین خوابت برد وتا 6 صبح خوابیدی ساعت 6 که بیدار شدی من رفتم برات شیر بیارم.وقتی برگشتم دیدم خوابیدی روی زمین و داری زیر تخت دایی رو نگاه میکنی ومیخندی .منم اومدم ببینم چی توجه شما رو جلب کرده که با یک توپ روبرو شدم . (شب مادوتا توی اتاق دایی خوابیدیم).فدات بشم که عاشق توپ بازی هستی پسرکم . بعد از یک ساعت تلاش بی وقفه اینجانب ...
14 بهمن 1391

وابستگی

نزدیک یک ماهه که گل پسری داره روز به روز به من وابسته تر میشه. چه عشقی میکنم من...... میاد بغلم میکنه.بوسم میکنه.وااااااااااااااااای که دیوونش میشم.بغل هر کسی که باشه تا منو میبینه میخواد بیاد بغلم توی ماشین اگر من رانندگی کنم  باید روی  صندلی خودش بشینه و من براش شعر بخونم اگر هم کسی بغلش کنه اینقدر جیغ میزنه تا همه کر شیم.نمونش دیشب که از مهمونی برمیگشتیم.نمیدونید توی بغل مامانم چه جیغای بنفشی میکشید و چطور گریه میکرد .دیگه منم داشت گریم میگرفت. توی مهمونی هم که چسبیده بود به من تکون نمیخورد. مامانم میگفت وقتیکه من رفتم لباسهامو عوض کنم که از مهمونی بریم خونمون.جوجوی منم زده زیر گریه و........... . قربونت برم که اینقدر...
12 بهمن 1391

ولادت حضرت محمد (ص) مبارک باد.

اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست روز میـلادت شدم مست می عرفان تو آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو... پسرم.محمدم.در این روز عزیز از خدای بزرگ میخواهم که همنامت حضرت محمد(ص)نگهدارت باشد.                            آمین ...
10 بهمن 1391

چهارده ماهه که با نفس تو زنده ام

عشق من چهاردهمین ماهگرد زندگیت مبارک.  امروز حسابی تاتی کردی و راه رفتی و پیشرفت خیلی خوبی داشتی بطوریکه میتونم بگم :تقریبا راه افتادی . گفتم تقریبا چون هنوز ترجیح میدی بیشتر چهاردست و پا بری. هنر جدیدی هم که تازگی از دایی یاد گرفتی: وقتی بهت میگیم:نه. نه.نه    انگشت اشارتو جلوی صورتت تکون میدی و میخندی.    قربونت برم که داری کم کم همه چیزو میفهمی   ...
9 بهمن 1391

نگارم....

اینم یه عکس از کوچولویی های دخترمون: اینم از عکسای قشنگ نگار عزیزم دختر عموی محمد......... نگار جون خیلی دوست داریم ...
8 بهمن 1391

دوتا مروارید تو راهند

بعد از بیتابی های فراوون و انگشت خوردنهای مداوم ...(انگشت که چه عرض کنم بعضی وقتها دستتو تا مچ میکنی توی دهنت)که باعث تهوعت میشد و بدخوابیها و سوختن شدید پاهات که خداروشکر داره خوب میشه.امشب که شما میخندیدی مامانی متوجه شد که دندونهای پیشین کناری بالای شما در حال بیرون اومدن از زیر لثه های صورتی رنگت هستند. فکر میکنم تا یکی دوروز دیگه دوتا مروارید دیگه هم به جمع هشت تا مروارید قبلیت اضافه بشن و شما ده تا دندون داشته باشی عاشقتم بی بهونه ...
7 بهمن 1391

بخواب نازنینم......

نازنینم پسرم..... توکه در دل شادی.من چرا بیتابم؟  توبه این آرومی.من چرا بیخوابم؟ توکه بی هیچ غمی میخندی.من چرا گریانم؟ تو که راحت خوابی. من چرا بیدارم؟   گاهی در خوابی و من بغض میکنم؟دلیلش چیست؟؟تا به امروز نفهمیدم!!!! گاهی میخندی و اشک از گوشه چشمانم سرازیر میشود.تو میدانی چرا؟؟من هنوز نفهمیدم!!!! گاهی از شوق فریاد میکشی و چیزی درون دلم میلرزد.قلبم است میدانم........چرا چنین میشود نمیدانم!!!! دوستت دارم به اندازه تمام دنیا.دوستت دارم بیشتر از خودم.دوستت دارم.....دلیلش را ....این یکی را میدانم!!!! نبضم به نبضت/نفسم به نفست/وجودم به وجودت وابسته است.خداهم راز این داستان را...
2 بهمن 1391