پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

قسمت نشد...

سلام دوستان خوبم قرار بود ما فردا صبح با برادر شوهرم اینا بریم مشهد ................. منم امروز داشتم وسایلم رو جمع میکردم.که فرهاد زنگ زد و گفت: برای فردا کاری براش پیش اومده و حتما باید یره اداره.بهش مرخصی ندادن دلم میخواست برم زیارت..........ولی قسمت نشد ...
30 بهمن 1391

خاله جونیا خواهشا به ما رای بدید....

باسلام به دوستان گلم. پسر من توی مسابقه زیباترین پسر نی نی وبلاگی شرکت کرده ازتون خواهش میکنم به سایت http://shahrekhatere.niniweblog.com/post10.php   برید و عکسش رو ببینید .کد ٥٠٧ محمدحسین زیبایی رو براشون نظر بذارید.   خواهشا پس از رای دادن بهم خبر بدید.   از لطف شما بینهایت سپاسگذارم. ...
30 بهمن 1391

منم بلدم عینک بزنم....

امروز صبح دیدم جوجم داره با خنده راه میره و دستشو به پشت سرش میزنه. منم توی آشپزخونه بودم و بهش نگاه میکردم وخیلی کارش برام عجیب بود که دیدم یه چیزی پشت سرش برق میزنه رفتم جلوتر و دیدم که بلههههههههههه.آقا پسرم عینک من و برداشته و زده به سرش ولی چه جوری                                                   خودتون ملاحضه کنید...... (چون وقتی راه میرفت عینکش تو عکس پیدا نبود .خوابوندمش ر...
29 بهمن 1391

پیشی کوچولو

محمد عزیزم سلام.الهی مامان فدای تو پسر شیطون بشه که اینقدر بلا شدی.چند روزه که شما پیشی مامان میشی و میری قایم میشی و مامان باید دنبالت بگرده.تا پیدات کنه.اینم یه سری از عکسای شما که مخفی شدی....              قشنگترین عشق نگاه خداوند بربندگان است.تورا به همان نگاه میسپارم...  مرا رود و تورا دریا کشیدند مرا پایین تورا بالا کشیدند برای خواهش چشمان من بود که اینگونه تورا زیبا کشیدند اخبار جدید: *چهارشنبه هفته پیش رفتیم خونه عمه ناهید و کلی بهش زحمت دادیم.شماهم که سنگ تمام گذاشت...
29 بهمن 1391

تاتی...تاتی.....و اولین بستنی

هووووووووررررررررررراااااااااااااا گل پسرم دیگه راه میره وای خدا شکرت.اصلا باورم نمیشه که گل پسریم راه افتاده.البته خیلی وقت بودکه میتونست راه بره ولی بیشتر چهار دست و پا میرفت اما الان ٢.٣روزه که توی خونمون با اون هیکل فسقلیش مدام راه میره.وای که چه لذتی داره وقتی از کنارم رد میشه ....وقتی راه میره و میاد توی اتاق پیشم....وقتی دستش رو میذاره روی شونم که بلند شه و دور اتاق تاتی کنه.... میخوام از خوشحالی جیغ بکشم.امشب خونه مادرجون هم کلی راه رفت.قربونش برم که داره مرد میشه وقتی راه میره برمیگرده پشت سرشو نگاه میکنه!!!!تغییر جهت میده!!!!زمین خ...
20 بهمن 1391

مسابقه وبلاگی:

سلام به همگی: مامان کوروش جان ومامان متین کوچولو لطف کردند و منو به مسابقه وبلاگی دعوت کرد.اینطور که من متوجه شدم باید سه دلیل ساخت وبلاگم رو اینجا بنویسم و از سه تا دوستای نی نی وبلاگی خودم هم بخوام که اینکار رو انجام بدن .حالا جایزش چی هست خودم هم نمیدونم  . حالا بریم سراغ دلایل ساخت وبلاگ من: ١.عشق بیش از حد به پسرم: دوست دارم تمام اتفاقات کودکی پسرم و احساسات مادرانه ای که طی مراحل رشد او تجربه میکنم تا همیشه زنده باشد و در آینده محمدم با خواندن انها بفهمد چه مراحلی را طی کرده و مادرش چه احساساتی را تجربه کرده تا او  بزرگ بشود. ٢.انتخاب بهترینها : آشنا شدن با مادرهای د...
18 بهمن 1391

عکسهای یکشنبه 15 بهمن91

دیروز صبح بابایی اومد دنبالمون و مارو برد خونشون و ما تا ساعت ٩شب پیششون بودیم و بعد اومدیم خونه خودمون پیش بابا فرهاد.منم یه سری عکس از شیطونیهایی که خونه مامانی کردی گرفتم: اول دوتا از عکسهاتو با دایی میذارم و در ادامه مطلب عکسهای اون روز رو با توضیحات کامل........ عکسهای بامزه جوجه رو از دست ندیداااااا *اولین عکسها مربوط میشن به آب خوردن جنابعالی بالیوان.که برای اولین بار بدون اینکه لباسهاتو خیس کنی به تنهایی آب خوردی.....(آبش خیلی کم بود ) **دومین سری عکسها هم بازی کردن شما با دایی رو نشون میده.که با دستات سر دایی رو خم میکردی و یقه لباسشو بالا میزدی و میخندیدی. جوجه:بذارید ببینم مارک لباس دا...
17 بهمن 1391

شهربازی

سلام پسر قشنگم.چند روز پیش برای اولین بار باهم رفتیم شهربازی....... از محیط شهربازی خوشت اومده بود و با دقت به همه جا بخصوص چراغها و نی نی ها نگاه میکردی.ولی وقتی سوار وسایلی که برای سنت مناسب بود شدی خیلی ترسیدی و گریه کردی. ما هم شمارو زودتر از اینکه تایم وسایل بازی تموم شه . پیاده کردیم تا غصه نخوری .اینم چندتااز عکسات توی شهر بازی......... بقیه عکسها در ادامه مطلب   ...
16 بهمن 1391

آتلیه

  محمدم امروز بعد از ظهر رفتیم آتلیه و کلی عکسای قشنگ انداختی.وااااای که من عکساتو توی دوربین میدیدم و ذوق مرگ میشدم.باورم نمیشد این پسر خوشگله نفس من باشه.وقتی عکسات آماده بشن میذازم توی وبلاگت عزیزکم.(ولی عکس گرفتن از پسر شیطونی مثل شما هم نهایت درد سره. ) عاشق شیطونیاتم ...
15 بهمن 1391