پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

دندونای موشی

دندونای موش موشی من تا دیشب که خوابید شش تا بود.از صبح که بیدار شد هفت تا شد.!؟ دندون جدید مبارک قربونت برم.دیگه باید حسابی مراقب دندونات باشیم دندونای موش موشی به ترتیب: دندان پیشین میانی(پایین چپ)7/5 /91                     اواخر هشت ماهگی دندان پیشین میانی(پایین راست)19/5/91                 اوایل نه ماهگی دندان پیشین میانی(بالا چپ)4/7/91                  &n...
12 دی 1391

اولین قدم

گل پسرم سلام.الان ساعت٣٠: ٣ نیمه شبه و تو تازه خوابت برده.من جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم و فیلم میدیدم که تو اومدی و سرتو گذاشتی روی سینمو شروع کردی به آواز خوندن با چشای بسته(از ٥ماهگیت برای خودت لالایی میگفتی).چند دقیقه بعد هم خوابت برد.... الهی من فدات بشممممم منم بغلت کردم و گذاشتمت توی تختت تا آروم بخوابی.الان حدود یک ماهه که توی اتاق خودت میخوابی.منم پایین تختت میخوابم که اگر نیمه شب بیدار شدی.متوجه بشم.اما از عید به بعد باید تنها بخوابی فسقلی. غصه نخور مامانی تا اون موقع عادت میکنی   ***امشب دستتو به دیوار گرفته بودی و نزدیک من ایستاده بودی .بهت نگاه کردم و گفتم بیا بغل مامان .دستتو از دیوار ول کردی و دو قدم راه اومدی ...
10 دی 1391

همه چیز با تو معنی میشود!

میدانم که هنوز خیلی کوچکی کوچکتر از انکه بفهمی حرفهایم را.... اما دل من هم کوچک است.کوچکتر ازآنکه ببینم اشکهای تورا... .بخند دلبندم ...بخند که هرچه دارم مال توست...بخند که مادر همه جا نگهداروکنار توست...بخند که خنده هایت مرهم غم درونم است...بخند که شادی توعشق عالمست.... بخند که دلم به زندگی گرم میشود...زندگی ای که هر دمش باتو بازدم میشود . میخواهم بدانی که اگر دنیا برسرم خراب شود.بازهم من زندگیم را کامل میدانم.زیرا من تورا همه جا کنارم دارم.زیرا نمیتوانم زندگیم را بدون تو تصور کنم.و وقتی خسته از همه فقط مرا میخواهی و در آغوشم آرام میگیری به خود میبالم که مادر توام.....واین نیاز توست که مرا با زندگی پیون...
9 دی 1391

سوگند

محمد عزیزم هرگاه تو را میبینم بیاد می آورم روزهایی را که تو نبودی و چقدر بدون تو همه چیز خالی بود . و بیاد می آورم  بر گزیدن نامت را که یادگاری باشی همنام ، برای پدر مهربانم که انگار خیلی سال است که نیست اما تمام وجودش را بیاد دارم . به پاکی وجود او و به نازنینی طینتش سوگند میخورم ؛ آنگونه پدری باشم که وقتی نبودم احساس بی پدری امروز مرا ادراک کنی ...  فرهاد 9/10/1391 ...
9 دی 1391

شیرین زبونی های گل پسر بابا تا یکسالگی

9 ماهگی : در حالیکه به پستونکش خیره شده بود گفت : بپ !  BAP . از اون موقع کلا به هر چیز که براش جالب باشه میگه بپ ! ١٠ ماهگی : یه دفعه از خواب بیدار شد گفت :  آب ....   دیگه هم تا 2 ماه نگفت ! 10 ماهگی : یه بار خیلی واضح به بدر بزرگش گفت : بابائی ! دیگه تا حالا نگفته ! 10 ماه و نیمه گی : از نوزادی به لامپ علاقه خاصی داشت (فکر کنم آخرش مهندس برق بشه یا لااقل الکتریکی !) اولین بار گفت لامپ و از اون موقع تا لامپ روشن میشه بهش نگاه میکنه کلی ذوق میکنه میگه لامپ لامپ لامپ (3 بار) یا اگه کیفش کوک باشه 4 بار . 1 سالگی : وقتی میپرسی هاپوئه میگه فوری هاپ هاپ میکنه . کلمات دیگه ای که میگه : بابا - د د - داغ - دائی -ع...
8 دی 1391

شیرین کاری های گل پسر بابا تا یکسالگی

سه ماهگی : با معنی خندید !  5/12/90 هشت ماهگی : با کمک نشست نه ماهگی : بدون کمک نشست . 4 دست و پا حرکت کرد .  کارهای دیگه ای که بلده : * لامپ از سرپیچ باز میکنه (عمرا نمیبنده !) * موش میشه *بوس میکنه *دعوا میکنه * سینه میزنه * دست میزنه * سرشو میخارونه * نانای میکنه (با حرکت موزون بدن بسته به نوع و ریتم آهنگ !) * دست به دیوار میگیره و راه میره . بعضی وقتا چند ثانیه بدون اتکا می ایسته .چند روزه وقتی یک دستشو میگیری با سرعت باهات میاد . * به محض نشستن تو ماشین میخواد خودش پخش ماشینو روشن کنه . *تا میگیم بریم دد بای بای میکنه. *با شونه موهاشو شونه میکنه. *تلفن و بر میداره الو میکنه.(میذاره روی گوشش...
8 دی 1391

با تاخیر

مامانی چون دیر بفکر درست کردن وبلاگ برات افتادم.یک سری عکس از اتفاقای مهمی که تا یک سالگیت پیش امده با توضیحات مختصر برات میذارم.اما بهت قول میدم که از امروز به بعد همه چیز کامل کامل نوشته بشه. اول از همه از روز ورودت بخونه شروع میکنیم که یک مهمونی با نزدیکان داشتیم اینم گوسفندی که برات سر بریدیم .بعععععععععععععععععععععععع ...
5 دی 1391

اغاز وبلاگ

محمد عزیزم:سلام. پسر نازم من این وبلاگ رو برات درست کردم تا از این به بعد یه دفتر خاطرات اینترنتی کامل داشته باشی.امروز پنجم دی ماههو این وبلاگ دیشب ساعت 3 نیمه شب اماده شد.امیدوارم بتونم تمام خاطره های قشنگتو اینجا ثبت کنم.   جوجه من تودرروز 9 اذر ماه 90 در تهران بدنیا اومدی و بخاطر تولد زودهنگامت حدود یک ماه در بیمارستان بستری بودی.خدارو روزی هزار بار شکر میکنم که الان صحیح و سالم کنارمی و دارم از لحظه لحظه قدکشیدنت لذت میبرم.اینم یکی از عکسات توی بیمارستانه , و این هم عکس پسرکم روز قبل از ترخیص 7دی 90 که از حمام اومده و امادست که بیاد خونه مامان و بابارو روشن کنه   ...
5 دی 1391