پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 11 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

مماخ محمد کجاس؟

امروز پسرم بینی شو شناخت.ازش میپرسیدم مماخت (دماغت)کو .؟انگشتشو میکرد توی بینیش.تا میگفتم دست تو مماخت نکن.میزد زیر خنده.                 قربون نمکت برم مامانی ..... جوجه کوچولوی من دیگه داره حسابی تمرین راه رفتن میکنه و چقدر هم که این کوچولوی من زمین میخوره.همش دستشو ول میکنه و دو .سه قدم که میره بعدش میافته زمین.وقتی هم که خیلی شارز باشه و  مشغول بازی با کسی (جیغ میکشه میگه:گیییییخ)بیشتر میخواد خودش راه بره.بعضی وقتا هم که دستشو به مبلها گرفته و ایستاده.توپشو که بهش نشون بدیم دستشو ول میکنه خودش راه میره که بیاد ازمون بگیره.    ...
17 دی 1391

مادرانه

باز دوباره یاد گذشته افتادم و دلم پر از غصه شد . غصه برای خودم  و برای بقیه مادرایی که توی nicu بودن.برای مادری که نی نی شو بغل کرد .شیرش داد.اما فرداش اونو به خاطر مشکل قلبی از دست داد.چه با سلیقه برای دخترش سیسمونی خریده بودو اونارو به هم اتاقیاش نشون میداد.دلم غصه دار میشه برای مادری که پسر کوچولوش جلوی چشمش آب میشد و دکترا ازش قطع امید کرده بودن و اون شبانه روز عاشقونه بالای سر پسرش نشست تا اون به آسمونا پرواز کنه.برای مادری که اومد بیمارستان و با جای خالی ابوالفضلش مواجه شد.چقدر درد آوره.....چقدر سخته...... .مادر 20ساله ای که با بچه معلولش روبرو شد......حتی تصورش قلب آدمو به درد میاره...... . نمیدونم چرا هر چند وقت یکبار یاد اون ...
16 دی 1391

شعر جنون گاوی(طنز)

جنون گاوی در گوشه این جهان بیمار *جایی که به دل نمانده دلدار گاوی دوسه در میان آخور *بودند به هم رفیق و دمخور یک گاو نر جوان نادان * مجنون شده بود میان ایشان میزد به در طویله اش شاخ *واندر پی آن همش بگفت آخ آنقدز که او نمود فریاد *تن خسته شد از میان بیافتاد اشکی زمیان چشم مستش *غلتید به روی کتف دستش لیسید ز روی شانه آن اشک * آن رنگ پریده چنان کشک گاوان دگر همه پریشان * در دوروبرش ز قوم و خویشان صد حلقه به دور او ببستند * تا مهر سکوت او شکستند گفتند مگر تورا چه حال است * دیوانگی چون تورا محال است مارا تو مگر غریبه دانی * کاین راز نموده ای نهانی گفتا که کنار آخور ما * یک گاو گزیده بود ماوا ...
16 دی 1391

خجالت یا ....

جوجه کوچولو من دو -سه روز بود که اصلا غذا نمیخورد و مامان و ناراحت کرده بود.امشب رفتیم خونه مادر جون و پسرکم اونجا غذاشو خورد و مامان و حسابی خوشحال کرد.اینجا هم داره نون سنگک گاز میزنه. همینطور که پسرک ما داشت نون میخورد.زندایی مامانش هم اومد.تا جوجه زندایی رو دید دستشو گرفت جلوی چشاش.      نه یک بار نه دو بار تا زندایی رو میدید دستشو میگرفت جلوی چشاش.منم حسابی تعجب کردم آخه جوجه من با کسی غریبی نمیکرد.یا خجالت نمیکشید! آخرش با خودم گفتم حتما خجالت کشیده! که یکدفعه بابام یادش اومد که:زندایی من از کوچیکی گل پسرم باهاش دالی بازی میکرده.این پسر باهوش ماهم یادش مونده و تا زندایی رو دیده خواسته باها...
16 دی 1391

گپی با حافظ (طنز)

                             گپی با حافظ   نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس * دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم *  گفتم چگونه ای گفت در بند بیخیالی گفتم کجاروی تو؟ گفتا خودم ندانم *  گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داری * گفتا که میسرایم شعر سپید باری گفتم ز دولت عشق گفتا که کودتا شد * گفتم رقیب گفتا او نیز کله پا شد گفتم کجاست لیلی؟مشغول ذلربایی * گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی گفتم ...
16 دی 1391

میلاد مسیح مبارک

               یه شب ساکت و آروم، یه ستاره بالای سرت، یه هدیه ی پر برکت از امید و عشق. یه کریسمس پر برکت برای تو کریسمس میتونه خیلی چیزا باشه یا میتونه چیز خاصی هم نباشه! برای تو هر اسباب بازی جدیدی میتونه لذت آور باشه و برای من کریسمس یعنی دیدن تو! لحظه های هستی من از تو پر شده است در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه … در تمام سالی که گذشت… نازنین من سال ۲۰۱۳ میلادی مبارک بیا به سالی که جدید و تازست خوشامد بگیم، بیا تک تک لحظه هاشو گرامی بداریم، بیا این سال نوی پربرکت رو جشن بگیریم کریسمس مبارک     ...
14 دی 1391

قاصدک از دایی به محمد

دایی خوشگلم  سلام: امروزدر مدرسه واردسایتت شدم وبرات پیغام گذاشتم  که دوست دارم وبه یادتم . وبادیدن عکس هایت انرزی گرفتم وامتحان تاریخم  و ٢٠ شدم.                                           اشعاری از دایی       *گل لوله لوله فراموشم مکن محمدکوتوله        **دیشب از عشق تو از خواب پریدم      ولی خوابم گرفت دوباره خوابیدم&nbs...
14 دی 1391

مروارید هشتم

فکر کنم کادوی کریسمس امسال موشی خان یک مروارید سفید کوچولو باشه.که بابانوئل براش هدیه اورده.و این مروارید هشتمین مروارید صدف دهان محمد من میشه. (دندان پیشین کناری پایین چپ)(12/5/91) ...
13 دی 1391

قدم به قدم

اولین قدم.....دومین قدم.......سومین قدم......... اولین گام ......دومین گام........سومین گام...... در پس اولین قدم افتادن بود و در پس دومین گام شکست.......ودر پس هر شکست تلاشی مضاعف برای ایستادن.......برای راه رفتن.....برای تثبیت قدرت خود........ . وتو ستاره درخشان زندگی من ایستادی بر روی دو پایت.ایستادی و با خنده به من نگریستی و در  چشمان شفافت خوشحالی از شاهکاری که در حال انجامش بودی به وضوح دیده میشد وآنگاه که تعادلت را از دست دادی و افتادی دوباره مصمم تر از قبل با همان خنده معصومت ایستادی و به من خیره شدی.تا بستایم ایستادنت را و تو غرق لذت شوی40...............123وشمردم تا 40 و تو ایستاده بودی. وتو قدم برداشتی و...
12 دی 1391

خانواده من...

سلام من محمد کوچولو هستم.میخواستم درمورد خانوادم ی سری اطلاعات توی وبلاگم بذارم.اسم بابای من فرهاد هست 31 سالشه . مامانم هم فریباست که الان داره به جای من این متنو تایپ میکنه.اونم 22 سالشه.منم محمد تک گل باغ زندگیشونم.    من از طرف خانواده مامانم  یک پدر بزرگ و یک مامان بزرگ دارم که بهشون میگم بابایی و مامانی(که خیلی دوست دارم پیشششون باشم.توی خونشون خیلی بهم خوش میگذره.چون هر کاری بخوام میذارن انجام بدم) و یک دایی 12ساله به اسم علی که خیلی زیاد دوستش دارم.(چون حسابی باهم بازی میکنیم) از طرف خانواده بابام یک مادر بزرگ دارم که بهش میگم :مامان نیر که(اولین بار یادم داد بگم:دست.منم چون دوستش دارم زودی ازش یاد گرفت...
12 دی 1391