پسر پاییزی منپسر پاییزی من، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
پسر بهاری منپسر بهاری من، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره

از تو برای تو مینویسم...

امروز 20 تیر 94

سلام عسلم.مثل همیشه شرمنده بابت تاخیر  از وقتی دانشگاه میرم حسابی وقتم پرشده و فرصت نکردم ب وبلاگت بیام و از شیرینکاریها و شیرین زبونیهات بنویسم.امروز 3 سال و 7 ماه و 12 روزه شدی.یه پسر خوشگل و عاقل.وروجکم کم کم داره بزرگ میشه.واااای ک توی این مدتک نتونستم بیام چقدر بزرگتر شدی و چ حرفهای با نمکی زدی ، ک مامان فرصت نکرد بیاد و بنویسه.واقعا شرمندم گلکم. عکس بالا برای چند روز پیش هست.ی مدت تا میبینی میخوام ازت عکس بگیرم ادا در میاری ، زبون درمیاری، نمک میریزی و میخندی و تقریبا همه عکسها رو خراب میکنی.چندتا از عکسهای این مدت ک نبودیم ..... عکس بالا نشانگر نهایت شیطنت شماست شب قبل از امتحان مامان، من ی دقیقه رفتم...
21 تير 1394

نوروز 1394

  خبر دارم ... که در فردای فرداها بهاربهترینی هست ... دری را می‌گشایی پشت آن ، درهای دیگر هم ... خبر دارم ... گشوده می‌شود آن آخرین در هم ... بهاری پشت آن در لحظه‌ها را می‌ شمارد باز ... و هر قفلی کلیدی تازه دارد باز ... من از دیروزهای رفته دانستم ... که در امروز ما تقدیر فردا آفرینی هست ... خبر دارم ... بهار بهترینی هست ........   به تقویم ها اعتمادی نیست ، اگر تحولی در دل و زندگیت روی داد مبارک است ، راز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست! سال 1394 مبارک.با آرزوی شادی و بهترین اتفاق ها... ...
3 فروردين 1394

روز پسر مبارک

💓روز پسر مبارک💓 امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره... ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭكــ  بابايي هاي اينده  سلطان غــرورا تكيه گاهاي محكــم غيرتيـــاي خواستنــي تـه ريش دارا گــُل پسـرا كه دنياشون پر از پیراهــن و شلواره پر از کتونی و کالج و ادکلن قربون صدقه هایی که از مادرشون میرن چشم غره هایی که به باباهه میره صاحب تلفن های 1 دقیقه ای  عاشقهای مطلق مامانا ابهت دستهای مردونه سر گذاشتناشون روی پای مادر عاشقان سیب زمینی سرخ کرده آهنگ گوش دادنای نصف شب,تو اتوبان با ناراحتی ﺑﻪ یه عکس نگاه کردن دوش گرفتنای 5 دقیقه ای قولهایی که وقتی میدن رد خور نداره کلمه های ر...
9 اسفند 1393

آکواریوم پسرک

توی سالن مجتمعمون ی آکواریوم بزرگ و خیلی زیبا درست کردن.توی پستهای قبلیم هم در مورد علاقه زیاد محمد ب ماهی و دریا و... نوشتم.پسرک از وقتی این آکواریوم رو دید .دوست داشت ی آکواریوم توی خونه داشته باشه.تا اینکه ی روز ک خونه بابایی بود'باحالت ناراحت ب بابایی گفت :من تو خونمون آکواریوم ندارم.و بابایی قول داد فردا برات ماهی بخره و بیاره خونمون.فردا شد و مامانی و بابایی با یه آکواریوم کوچولو و خوشگل و 6 تا ماهی اومدن خونمون.و مارو کلی خوشحال کردن.دستشون درد نکنه.اول 6 تاماهی خریدن ک توی یه هفته 5 تاش مردن و فقط لجن خوارش زنده موند.و سری بعد رفتیم برات ماهیهای کوچولو خریدیم.ک تا الان چندتا هم بهشون اضافه شده ک پسرک بهشون نوزاد ماهی میگه و از بس...
16 بهمن 1393

باران

هوا ابری است، نفس بالا نمی آید..  بزن باران،" نوازش کن، تن رنجور مردم را...  زمین حال بدی دارد.....! بزن باران  بزن اکنون، ک اکنون فصل مرگ است  بزن بر سنگ سخت سینه من  بزن تا آب گردد کینه من  بزن من تیره ام، پاکم کن از درد  بزن باران  بزن این قصه آغازی ندارد  بزن این غصه پایانی ندارد  منم قصه منم غصه  منم درد  بزن باران، بزن من بیقرارم  شرابم، خالصم  آبم زلالم  بزن باران  بزن تا سنگ هم از عشق گوید  بزن تا از زمین خورشید روید  بزن تا آسمان تفسیر گردد  بزن تا خوابها تع...
12 بهمن 1393

از من نپرس چقدر دوستت دارم

"از من نپرس چقدر دوستت دارم" اينجا در قلب من حد و مرزي براي حضور تو نيست به من نگو که چگونه اینقدر به تو وابسته ام مگر ماهي بيرون از آب ميتواند نفس بکشد مگر مي شود هوا را از زندگيم برداري و من زنده بمانم بگو معني تمرين چيست ؟ بريدن از چه چيز را تمرين کنم ؟ بريدن از خودم را ؟ مگر هميشه نگفتم که تو هم پاره اي از تن مني ... از من نپرس که اشکهايم را براي چه به پروانه ها هديه مي دهم همه مي دانند که غم تو روحم را مي آزارد تو خود پروانه ها را به من سپردي که ميهمان لحظه هايم باشند نگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگير...  که 3 سال است در هوای تو نفس میکشم از من ﻧﭙﺮﺱ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ...
7 بهمن 1393

من مادر یک پسرم

من مادر یک پسرم. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺒﺖ می کنم ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺑﺎﻋﺸﻘﺶ ﻣﺚ ﯾﻪﭘﺮﻧﺴﺲ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ زنش ﺑﻔﻬﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺗﻮﺩﺳﺘﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !! ﺭﻭﺯﺍ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﭼﻨاﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ! ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺤﺒﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ! ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﺍﻗﺎﺑﺎﻻ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺳﺮ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻥ ، ﻋﺸﻖ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻥ! ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺗﺮﻣﯿﻤﺶ ﮐﻨﻪ ! ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﻘﺪﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﮕﺎ ﮐﻨﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺩﻣﻪ !! ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﻪ...
7 بهمن 1393

شیرین زبون

عشق کوچولوی من سلام... این روزا درگیر امتحانات هستم و کمتر میتونم باهات بازی کنم.شرمندم مامانی! شیطونک شیرینم عاشق حرف زدن بامزه ات هستم.جمله هایی میگی که اصلا باورم نمیشه سه سالته.چندتا از کارهای بانمکت رو مینویسم. *عکس العملهایی که موقع دیدن نی نی عمو حمید از خودت نشون دادی... 1.من کیارش رو بغل کرده بودم و راه میبردم،اومدی بهم گفتی:دیگه جا نداری منو بغل کنی. 2.مامان نیر بهت گفت :میخوای ی خواهر یا برادر داشته باشی؟با عصبانیت گفتی:این حرفارو نزن، اینجوری نگو. 3.کیارش تو بغلم بوداومدی یواش بهم گفتی:چرا بغلش کردی؟بزارش زمین. راستی یاد حرف بامزه نگار افتادم.روز اولی که داداشیش اومده خونه،گفته:ما بچه میخواستیم چکار؟؟؟ ...
27 دی 1393